drag on one’s spirit

پیشنهاد کاربران

🔹 معادل فارسی: سنگینی بر روح انسان / فشار روانی مداوم / چیزی که جان را فرسوده می کند / بار احساسی طاقت فرسا
🔹 مثال ها:
The constant stress at work is dragging on my spirit. فشار دائمی در محل کار داره روحم رو فرسوده می کنه.
...
[مشاهده متن کامل]

Her silence dragged on his spirit more than any harsh word could. سکوتش بیشتر از هر حرف تندی روحش رو آزرد.
Living without purpose can drag on one’s spirit over time. زندگی بدون هدف می تونه به مرور روح آدم رو فرسوده کنه.
🔹 مترادف ها:
weigh on one’s soul – sap one’s energy – erode one’s spirit – drain emotionally – burden the heart