drag into something


(چیزی را) در چیز دیگری دخالت دادن، کشاندن

پیشنهاد کاربران

☆ Drag someone into. . .
کسی را قاطی کاری کردن
Ex. You fucker, you're dragging mum into criminal activities. . . . .
توئه عوضی مامان رو هم قاطی کارهای خلاف کردی. . . . .
To start to talk about something/somebody that has nothing to do with what is being discussed
Don't drag me into this
پای کسی را به چیزی باز کردن، فردی را در کاری ( که نکرده ) دخیل دانستن، وسط کشیدنِ پای کسی