down

/ˈdaʊn//daʊn/

معنی: پایین، کرک، پایین، غمگین، دلتنگ، از کار افتاده، کرک صورت پایین، بطرف پایین، سوی پایین، بزیر، پایین، زیر
معانی دیگر: پیشوند: زیر، به پایین [downhill]، به سوی پایین، به زیر، زیر افق، نزول کردن، واقع در پایین، به سوی جنوب، (از زمان یا شخص در گذشته به حال)، افسرده، سرافکنده، پکر، (شخص) افتاده (بر روی زمین و غیره)، دچار، (مقدار یا ارزش یا اندازه) کم، (در شرایط یا مقام) پایین، زبون، (صدا و وضع و غیره) آرام، به طور جدی، کاملا، تا بیشترین درجه، نقد، نوشته، ثبت، پایین کشیده، خراب، (امتیاز مسابقات) عقب، پایین آوردن یا آمدن، به زیر آوردن یا آمدن، شکست دادن، (خوراک یا نوشیدنی) بالا کشیدن، سرکشیدن، فرو دادن، (به سرعت) خوردن، پستی، جای کم ارتفاع، انجام شده، تمام، (پرهای نرم که زیر شاه پرهای پرنده می رویند) نرم پر، پرقو، (مو یا پشم نرم) کرک، (معمولا جمع) زمین مرتفع و پوشیده از علف، پر دراوردن جوجه پرندگان، پرهای ریزی که برای متکابکار میرود، پیش قسط

جمله های نمونه

1. down from one generation to another
از نسلی به نسل دیگر

2. down payment
پیش پرداخت،پیش قسط،ودیعه،کالی،پیشداد

3. down through the years
در طول سال ها

4. down with dictatorship!
سرنگون باد رژیم دیکتاتوری !

5. down and out
1- (مشت بازی) ناک اوت شده،(برزمین) افکنده شده 2- دچار فلاکت،لات و لوت

6. down at (the) heel(s)
1- دارای کفشی که پاشنه اش نیاز به تعمیر دارد 2- کهنه،زهوار دررفته،قراضه،مندرس،فقیرانه

7. down in (or at) the mouth
(عامیانه) دارای لب و لوچه های آویزان،خیط،ناخشنود،گرفته

8. down on
(عامیانه) خشمگین از،آزرده از

9. down on one's knees
زانوزده

10. down on one's luck
دچار بد بیاری،بد اقبال

11. down the hatch!
(عامیانه - هنگام مشروب خوری) تاته !،بده بالا!

12. down the line
کاملا،سرتاسر،کلا

13. down to earth
1- واقع بینانه،عملی 2- ساده و بی تکلف،بی آلایش

14. down to the ground
کاملا،تاته،تا آخر

15. down to the wire
تا لحظات آخر،تا پایان کار

16. down with
1- (زمین یا پایین) گذاشتن 2- (در شعار دادن) مرگ بر،مرده باد،سرنگون باد

17. a down pillow
متکای پرقو

18. cut down your expenses!
مخارج خودت را کم کن !

19. falling down is a real danger for the elderly
برای سالمندان زمین خوردن یک خطر جدی است.

20. falling down the stairs jarred every bone in my body
افتادن از پله ها همه ی استخوان های بدنم را لرزاند.

21. falling down the stairs lamed him for life
افتادن از پله ها او را تا آخر عمر شل کرد.

22. let down your hair a little more
موهایت را کمی بیشتر پایین بیاور.

23. lie down and close your eyes
دراز بکش و چشمانت را ببند.

24. set down all the items in one column
همه ی اقلام را در یک ستون بنویس

25. sit down and shut up!
بتمرگ و خفه شو!

26. take down her name
اسمش را بنویس

27. turn down the radio!
رادیو را کم کن !

28. write down everything i say and don't omit even a word
هر چه می گویم بنویس و یک کلمه را هم نیانداز.

29. write down the measurements of the box
اندازه ی ابعاد جعبه را بنویسید.

30. write down your address
نشانی خود را بنویسید.

31. (go) down the drain
به هدر رفتن،حرام شدن،بر باد رفتن

32. back down
جا زدن،عدول کردن،عقب زدن،عقب نشینی کردن

33. bear down
1- فشار آوردن بر،تحت فشار قرار دادن 2- سخت کوشیدن،تقلا کردن

34. bear down on
1- فشارآوردن بر،تحت فشار قرار دادن 2- (برای رسیدن به هدفی) کوشیدن 3- رفتن یا آمدن به سوی (چیزی)،نزدیک شدن

35. beat down
1- (به شدت) درخشیدن،تابیدن

36. bed down
جای خواب تهیه دیدن و خوابیدن

37. boil down
1- (در اثر جوشیدن) غلیظ کردن یا شدن 2- خلاصه کردن

38. boil down to
خلاصه کردن (یا شدن) به،منجر شدن به

39. bow down
تعظیم کردن،سرفرود آوردن

40. break down
1- خراب شدن

41. breathe down one's neck
پاپی و مواظب کسی شدن،مرتب مزاحم و مراقب بودن

42. bring down
به زیر آوردن،موجب سقوط (دولت و هواپیما و غیره) شدن

43. bring down the house
موجب خنده ی شدید یا کف زدن حضار شدن

44. bring down the house
(عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

45. bring down the tone of something
از کیفیت چیزی کاستن

46. brush down
(باضربه های تند و سطحی) ماهوت پاک کن کشیدن

47. buckle down
جدا دست به کار شدن،کوشیدن

48. burn down
کاملا سوختن یا سوزاندن،در اثر حریق نابود کردن یا شدن

49. call down
1- (به خدا و کائنات) روآوردن 2- (عامیانه) سخت نکوهش کردن،عیبجویی و بازخواست کردن

50. calm down
آرام شدن یا کردن،فروکش کردن،فرو نشاندن

51. cast down
1- سرازیر شدن،به سوی پایین خم شدن یا رفتن 2- محزون شدن،سر به جیب تفکر فروبردن،نومید شدن

52. change down
(اتومبیل) توی دنده ی سنگین تر گذاشتن

53. choke down
(با اشکال) فرو دادن،(با اشکال) قورت دادن

54. clamp down (on)
سختگیری کردن،تحت فشار گذاشتن

55. clean down
کاملا تمیز کردن

56. clew down (or up)
(کشتی بادبانی) بادبان را (به کمک طناب ها) پایین کشیدن (یا افراشتن)

57. climb down
انعطاف به خرج دادن،(در خواسته های خود و غیره) تخفیف دادن،از خر شیطان پایین آمدن

58. close down
1- (برای همیشه) تعطیل کردن یا شدن،منحل کردن یا شدن 2- (موقتا) تعطیل کردن یا شدن،(برنامه و غیره را) متوقف کردن 3- (درمورد تاریکی و مه و غیره) فرا گرفتن،نشستن بر

59. come down
(از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن،پایین رفتن

60. come down on (or upon)
سرزنش کردن،(به شدت) انتقاد یا موآخذه کردن

61. come down on someone like a ton of bricks
(خودمانی) خشم خود را نشان دادن،(به خاطر عمل بدی که شده) کسی را سخت مواخذه کردن

62. come down the pike
روی دادن،ظاهر شدن

63. come down with
(زکام و سرماخوردگی و غیره) گرفتن

64. cool down
خنک کردن یا شدن،به حرارت مطلوب رساندن یا رسیدن،آرام شدن

65. copy down (or out)
دقیقا رونوشت کردن

66. crack down
(تنبیه یا سرکوبی را) شدیدتر کردن،(بیشتر) سختگیری کردن،(سخت تر) گوشمالی دادن

67. crack down (on)
سختگیری بیشتری کردن،(بیشتر) تحت فشار گذاشتن

68. cry down
دست کم گرفتن،کوچک شمردن،خوار شمردن

69. cut down
1- بریدن و به زیر آوردن،(درخت) انداختن 2- کشتن،به خاک و خون افکندن 3- کاستن،کم کردن 4- سرکوفت زدن،خوار کردن

70. cut down to size
(عامیانه) خجل کردن،خجلت زده کردن،از شهرت و اعتبار کسی کاستن

مترادف ها

پایین (اسم)
bottom, low, underneath, down

کرک (اسم)
pile, fluff, down, wool, pubes, lint, fuzz

پایین (صفت)
bottom, nether, low, underneath, down, downward

غمگین (صفت)
depressed, grave, down, cheerless, heartsick, sad, dyspeptic, care-worn, sorrowful, sorry, woeful, heartsore, heavy-hearted, melancholic, tristful

دلتنگ (صفت)
lone, depressed, down, sad, low-spirited, nostalgic, homesick, heavy-hearted, saturnine

از کار افتاده (صفت)
obsolete, effete, down, kaput, seedy, sear, hors de combat, washed-out

کرک صورت پایین (صفت)
down

بطرف پایین (قید)
down

سوی پایین (قید)
down

بزیر (قید)
down

پایین (قید)
low, below, beneath, underneath, down, downward, downwards

زیر (حرف اضافه)
under, beneath, down

تخصصی

[کامپیوتر] غیرفعال - آماده ی استفاده نودن . زمانی که کامپیوتری درست عمل نمی کند یا در حال آرمایش، تعمیر و نگهداری است، به آن کامپیوتر « غیرفعال » می گویند.
[برق و الکترونیک] پایین
[ریاضیات] عمودی

انگلیسی به انگلیسی

• family name; john langdon down (1828-1896), english physician after whom down's syndrome is named
hill; hilly upland country; soft insulating feathers; fine soft hairs; descent; reverse; four plays in a row that advance a team at least ten yards down the field toward a touchdown (american football)
cause to come down, knock down, shoot down; defeat; overthrow; descend; drink, swallow (slang)
depressed; mean, base; low; not working, out-of-order (computers)
downward, to a lower level, in a downward direction
over, along to, through, toward, in a downward direction
down means towards the ground or a lower level, or in a lower place.
you use down with verbs such as `fall' or `pull' to say that something is destroyed or falls to the ground.
if you put something down, you put it somewhere, so that you are no longer holding it.
if you go down a road, you go along it.
if you go down a river, you go along it in the direction that it flows.
down is often used to mean in the south or towards the south.
if the amount or level of something goes down, it decreases.
if something is down on paper, it has been written on the paper.
if you are feeling down, you are feeling unhappy or depressed; an informal use.
down is the small, soft feathers on young birds. down is used to make pillows or quilts.
down to a particular detail means including everything, even that detail.
if you go down with an illness or are down with it, you have that illness; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

down ( drink quickly ) . Let’s go to a bar and down a few beers.
خوردن و یا نوشیدن سریع چیزی
غمگین
در طول زمان
برای نشان دادن گذشته به حال
Down to centuries
به معنی ناراحت وناامید هم معنی میده
دوست بودن. رابطه خوبی داشتن با کسی
I'm down with Mahan.
من با ماهان دوستم.
feel down
پکر، ناراحت، غمگین، بی حال و حوصله، محزون، دَمر
پایین
مثال: She walked down the stairs to the basement.
او پایین پله ها به سردخانه رفت.
حاضر ، آماده
Are you guys down for the party tonight?
بچه ها برای پارتی امشب حاضرید؟
واژه down به معنی" کُرک پَر " هم هست، کرک پر پری بسیار نرم و گران است که بیشتر از پرندگان جوان به دست میاد
صورت گرفتن
رخ دادن
برگزار شدن
مثلا:
this event down at the bookstore could be interesting
این برنامه یا رویداد که در کتابفروشی صورت میگیره یا رخ میده
Down in front of the TV
از جلو تلویزیون بیا پایین
از جلو تلویزیون برو کنار
I'm bown
من افتادم
در زیان بودن
ضرر کردن
over
Did she hurt her head
1 -
to cause something or someone to fall to the ground
کسی یا چیزی را به روی زمین انداختن، ساقط کردن، موجب سقوط و سرنگونی شدن
We downed three enemy planes with our missiles
The ice storm has downed trees and power lines all over the region
...
[مشاهده متن کامل]

2 -
to eat or drink something quickly
چیزی را سریع خوردن یا آشامیدن
He'd downed four beers before I'd finished one
She quickly downed her tea and left to catch the bus
3 -
to defeat someone, especially in sport
شکست دادن کسی ، بویژه در ورزش
The Yankees downed the Red Sox 7–0
4 -
unhappy
صفت/ ناراحت، غمگین
I’m feeling a little down, I guess because most people have gone home for the holidays and I’m still here

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/down?q=Down
به معنی غرق شدن هم می باشد:
Going down with the ship
همراه کشتی غرق شدن
یه معنی خیلی نادر هم داره
اگر در مورد نوشیدنی استفاده بشه، معنی "سر کشیدن" یا "نوشیدن" هم میده.
We were forced to down a huge bottle
یعنی مجبور بودیم یه بطری رو سر بکشیم
پایین
I‘m down —> من پایه ام
پایین
جنوب
کُرک
غمگین
کاهش یافتن، نزول پیدا کردن
سقوط کردن ( در حوادث هوایی )
فک می کنم معنی ( تکل رفتن و یا تکل زدن ) در فوتبال، فوتبال آمریکایی و. . . را هم بده.
نِه وشتن: Writing down
نِه شستن: Sitting down
نِه گریستن: Looking down
اف روختن: Firing up
اف زودن: Adding up
اف راشتن: Rising up
down :واژه ی down انگلیسی همان واژه ی " دون " عربی و فارسی است این واژه را در "دون همت " به معنی دارنده همت پایین ، و "دون پایه" به معنی دارنده درجه پایین می توان دید . پست، ، دنی، پایین، تحت، از این رو در کامپیوتر پایین آوردن و پایین کشیدن معنی می دهد .
down زیر، دون، پائین، پست، یواش، ضعیف
dawn سپیده، بامداد، سحر
از میانِ، از دلِ، از وسطِ، در امتدادِ، در میانِ، از ( برای عبور از مکانها استفاده می شود )
مرگ ، پایین
مثلا میگویند enemy down یعنی دشمن نابود شد
from an older person to a younger one
از یه نسلی به یه نسل دیگه - یا از یک فرد به فرد دیگه
برای مثال :
. The necklace has been passed/handed down through seven generations
این گردنبند برای هفت نسل دست به دست شده .
@لَنگویچ

از دست دادن
به نظر و دیدگاه بنده باید دوباره نویسی یِ فرهنگ واژگان صورت پذیرد هر2زبان هندواُروپایی هستند پس برابرِ این واژه می شود: دامن - دامنه . نمونش: دامنه کوه . در زبانهای غرب کشور ، دامُن - دامُ - می گویند.
sad or unhappy
for example : get someone down
خم کردن هم معنی میده
در فرهنگ آمریکایی به معنای "پول پیش" یا "ودیعه" می باشد.
درون، داخل، تو، زیر
ناراحت، بی حوصله
در جدول به معنای عمودی است و across در جدول به معنی افقی است.
down to something/somebody means including everything or everyone, even the smallest thing or the least important person.
بریدن هم معنی میده
مثلادرجمله
cutting down the trees
معنای بریدن وپایین اوردن درخت رامیدهد
Down در گفتگو های پلیسی یعنی" کسی تیر خورده و افتاده رو زمین "
مثال :
We've got a man down here.
یک نفر اینجا تیر خورده.
عمودی
from an earlier to a later time
from earlier times or people
[رایانه]
خراب ، خارج از دسترس ، از دسترس خارج ، خارج از مدار ، از مدار خارج
پایین

نا امید
ما یوس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس