dot

/ˈdɑːt//dɒt/

معنی: نقطه، خال، لکه، نقطه دار کردن
معانی دیگر: مخفف: وزارت ترابری، خجک، نکته، لکه ی کوچک، داغ کوچک، خالچه، گردی (کوچک)، با نقطه مشخص کردن، نقطه نقطه کردن، خال خال کردن، نقطه چین کردن، (ریاضی) علامت اعشار، نشان دهگان، (تلگراف) نقطه (در مقابل خط: dash)، مهریه (بیشتر می گویند: dowry)

جمله های نمونه

1. dot and carry
ده بر یک

2. dot one's i's and cross one's t's
بسیار دقت کردن

3. polka dot
خال خال،خال دار

4. fishing villages dot the coast
ساحل از دهکده های ماهی گیران پوشیده شده است.

5. put a dot in front of those who have come
جلو اسم آنهایی که آمده اند یک نقطه بگذار.

6. on the dot
(عامیانه) درست سر ساعت،درست به موقع

7. the year dot
(انگلیس - خودمانی) سال ها پیش

8. there is a dot on the "i"
روی "i" یک نقطه است.

9. The island is a small green dot on the map.
[ترجمه گوگل]این جزیره یک نقطه سبز کوچک روی نقشه است
[ترجمه ترگمان]جزیره یک نقطه سبز کوچک روی نقشه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The President's address is WWW dot Whitehouse dot. gov.
[ترجمه گوگل]آدرس رئیس جمهور WWW dot Whitehouse dot است دولت
[ترجمه ترگمان]آدرس رئیس جمهور WWW نقطه Whitehouse است دولت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He's very punctual always arrives on the dot.
[ترجمه گوگل]او بسیار وقت شناس است همیشه به نقطه می رسد
[ترجمه ترگمان]او خیلی وقت شناس و وقت شناس به نقطه می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There is a dot between 6 and 0.
[ترجمه گوگل]یک نقطه بین 6 تا 0 وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک نقطه بین ۶ تا ۰ وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Small coastal towns dot the landscape.
[ترجمه گوگل]شهرهای کوچک ساحلی چشم انداز را پر کرده اند
[ترجمه ترگمان]شهره ای ساحلی کوچک، چشم انداز را بررسی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mr Green arrived at six on the dot .
[ترجمه حامی] آقای گرین درست سر ساعت 6 رسید
|
[ترجمه گوگل]آقای گرین به ساعت شش روی نقطه رسید
[ترجمه ترگمان]آقای گرین به ساعت شش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The island was just a dot on the horizon.
[ترجمه گوگل]جزیره فقط یک نقطه در افق بود
[ترجمه ترگمان]این جزیره فقط یک نقطه در افق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The three o'clock train arrived on the dot.
[ترجمه گوگل]قطار ساعت سه به نقطه رسید
[ترجمه ترگمان]قطار ساعت سه به نقطه رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The plane landed at two o'clock on the dot.
[ترجمه گوگل]هواپیما در ساعت دو در نقطه فرود آمد
[ترجمه ترگمان]هواپیما ساعت دو در نقطه فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نقطه (اسم)
stop, ace, speck, point, spot, dot, part, jot, period, mark, prick, mote, minim, iota, plot, fleck, full stop, splotch, punctation, speckle, tittle

خال (اسم)
blotch, speck, spot, dot, mote, beauty spot, mole, freckle, mother's mark, stigma, pip, fleck, speckle

لکه (اسم)
blotch, smut, spot, dot, glob, blur, mulct, smudge, freckle, taint, stain, smear, gall, blob, blot, nebula, pip, dirt, dapple, splotch, iron mold, smirch, smooch, soilure

نقطه دار کردن (فعل)
dot

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Department Of Transportation
موضوع: سازمانی
وزارت ترابری ایالات متحده آمریکا (United States Department of Transportation) یکی از پانزده وزارتخانه های دولت فدرال ایالات متحده آمریکا است.
مقر سازمان در واشنگتن است.

تخصصی

[خودرو] کد استانداردی که از سوی اداره حمل و نقل آمریکا (US Departmant of Tarnsportation) برای روغن ترمزهای هیدرولیک تعیین شده است.در بازار سه نوع روغن ترمز DOT3, DOT4, DOT5 وجود دارد. شماره DOT بزرگتر نشان دهنده بیشتر بودن دمای جوش روغن ترمز و در نتیجه کیفیت بهتر آن است.
[عمران و معماری] نقطه چین
[کامپیوتر] نقطه - کاراکتر نقطه (0) که عمدتاً درنام فایلها و آدرسهای اینترنت به کار می رود. - نقطه
[برق و الکترونیک] نقطه
[ریاضیات] نقطه، نقطه گذاردن، خال

انگلیسی به انگلیسی

• spot, speck
mark with a dot or dots
a dot is a very small round mark.
if things are dotted around a particular area, they are scattered around it in small groups.
if something happens on the dot, it happens at exactly the right time.
see also dotted.

پیشنهاد کاربران

Dot : نقطه. لکه کوچک. علامت اعشار. پراکنده شدن در سراسر ( جایی ) . سراسر پوشیده شدن . سراسر پراکندن. سراسر پوشاندن . نقطه گذاری کردن
مثال : Put a dot at the end of the sentence آخر جمله یک نقطه بگذار
...
[مشاهده متن کامل]

churches dot the countryside کلیساها در سراسر حومه شهر پراکنده اند
IDIOMS :
on the dot idiom ( informal ) exactly on time or at the exact time mentioned

the year dot idiom ( informal ) a very long time ago
connect the dots : join the dots idiom to understand the relationships between different facts or events so that you fully understand a situation
dot the i's and cross the t's idiom بسیار دقت کردن

نقطه ( . )
e. g. WWW. Abadis. Com
Dot is an abbreviation for :
Department of transportation= وزارت حمل و نقل، وزارت راه و ترابری
واژه ای در رایانه برای جداسازی نام فایل از افزونه ( که به آن extensions یا پسوند هم می گویند )
نقطه ای
پوشاندن
پر کردن
The deer picturesquely dotted the meadows in 1832
پایان دادن، پایان یافتن
نقطه گذاری کردن
نقطه
پراکندن، پراکنده شدن
فرهنگ عناوین حرفه ها
The Dictionary of Occupational Titles
نقطه ، لکه ، خال
damage over time
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس