dopey

/ˈdoʊpi//ˈdəʊpi/

معنی: احمق، گیج شده
معانی دیگر: گیج شده بوسیله الکل یا ماده مخدر

جمله های نمونه

1. that medicine made me feel really dopey
آن دارو مرا حسابی نشئه کرد.

2. I'm feeling really dopey this morning.
[ترجمه گوگل]امروز صبح واقعا احساس کسالت دارم
[ترجمه ترگمان]امروز صبح واقعا احساس پوچی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I felt dopey and drowsy after the operation.
[ترجمه گوگل]بعد از عمل احساس کسالت و خواب آلودگی داشتم
[ترجمه ترگمان]بعد از عمل، احساس گیجی و رخوت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The medicine always made him feel dopey and unable to concentrate.
[ترجمه گوگل]این دارو همیشه باعث می شد که او احساس کسالت و ناتوانی در تمرکز کند
[ترجمه ترگمان]دارو همیشه باعث می شد که او احساس dopey کند و نمی توانست تمرکز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She's still a little dopey from the anaesthetic.
[ترجمه گوگل]او هنوز کمی از داروی بیهوشی کسالت دارد
[ترجمه ترگمان]او هنوز هم کمی گیج و منگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Then he became dopey and fell into a deep sleep that lasted for several hours.
[ترجمه گوگل]سپس او حالت کسالت گرفت و به خواب عمیقی فرو رفت که چندین ساعت طول کشید
[ترجمه ترگمان]بعد مثل احمقا شد و به خوابی عمیق فرو رفت که چند ساعت طول کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But Walt decided that Dopey would have far greater appeal if he was young and puppyish.
[ترجمه گوگل]اما والت به این نتیجه رسید که اگر جوان و توله سگ بود، دوپی جذابیت بسیار بیشتری داشت
[ترجمه ترگمان]ولی والت به این نتیجه رسید که \"Dopey\" اگه جوون و با puppyish باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Did you ever hear such dopey names?
[ترجمه گوگل]آیا تا به حال چنین اسامی بدجنسی را شنیده اید؟
[ترجمه ترگمان]تا حالا اسم احمقانه شون رو شنیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. What is it that makes politicians do such dopey things?
[ترجمه گوگل]چه چیزی باعث می شود که سیاستمداران دست به چنین کارهای کثیفی بزنند؟
[ترجمه ترگمان]این چه چیزی است که سیاستمداران را وادار به انجام چنین کارهایی می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Danny relied on a dopey and familiar joke to produce a comic dialogue about deflating muscles.
[ترجمه گوگل]دنی برای تولید یک دیالوگ کمدی در مورد تخلیه ماهیچه ها بر یک شوخی مضحک و آشنا تکیه کرد
[ترجمه ترگمان]دنی به جوک و شوخی خودمانی برای تولید یک گفتگوی خنده دار در مورد این ماهیچه ها تکیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That was a dopey thing to do.
[ترجمه گوگل]این یک کار کثیف بود
[ترجمه ترگمان] این کار احمقانه ام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You still think screwing is really like those dopey songs you used to sing.
[ترجمه گوگل]هنوز هم فکر می‌کنی که پیچیدن واقعاً شبیه آن آهنگ‌های مضحک است که قبلاً می‌خواندی
[ترجمه ترگمان]هنوزم فکر می کنی گند زدن به اون آهنگ های احمقانه احمقانه آیه که قبلا خوندی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Demon cat and dopey dog are dashing into the roadway.
[ترجمه گوگل]گربه اهریمنی و سگ بداخلاق در حال هجوم به جاده هستند
[ترجمه ترگمان]گربه شیطانی و سگ احمق به سرعت وارد جاده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This stuffy atmosphere makes me feel dopey.
[ترجمه گوگل]این فضای خفه کننده باعث می شود احساس کسالت کنم
[ترجمه ترگمان]این هوای خفه باعث می شود احساس dopey کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The baby looked dopey.
[ترجمه گوگل]بچه گیج به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] بچه به نظر احمقانه میومد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

احمق (صفت)
dotty, senseless, silly, dense, cockscomb, foolish, dull, batty, stupid, frivolous, dopey, thickheaded, inane, fatuous, cockeyed, unmeaning, daffy, daft, fat-headed, feeble-minded, gawky, loony, spooney, spoony

گیج شده (صفت)
dopey

انگلیسی به انگلیسی

• drugged, stupefied; stupid, foolish (also dopy)
someone who is dopey is sleepy, often because they have taken drugs or alcohol.
if you describe someone as dopey, you mean that they are stupid; an informal use.

پیشنهاد کاربران

بپرس