domesticity

/ˌdoˌmeˈstɪsəti//ˌdɒmeˈstɪsɪti/

معنی: زندگانی خانگی، حالت اهلی، رام شدگی
معانی دیگر: (زندگی خانگی و خانوادگی) خانه زیستی، لانه گرایی، خانه گرایی، لانه دوستی

جمله های نمونه

1. the rich too had to live in humble domesticity
پولداران هم مجبور بودند زندگی خانوادگی محقری داشته باشند.

2. She married young and settled happily into domesticity.
[ترجمه گوگل]او در جوانی ازدواج کرد و با خوشحالی در خانه زندگی کرد
[ترجمه ترگمان]او با جوانی ازدواج کرد و با خوشی و خوشی زندگی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Any atmosphere of domesticity has long vanished.
[ترجمه گوگل]هر فضای داخلی مدتهاست از بین رفته است
[ترجمه ترگمان]هر محیط زندگی خانوادگی از مدت ها پیش ناپدید شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is foreign domesticity and local grandeur.
[ترجمه گوگل]داخلی بودن خارجی و عظمت محلی است
[ترجمه ترگمان]آن یک خانه خانوادگی خارجی و شکوه محلی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Domesticity need never intrude on the relationship; it may be sporadic, but when there it is always intense.
[ترجمه گوگل]خانواده هرگز نباید در رابطه دخالت کند ممکن است پراکنده باشد، اما زمانی که وجود دارد همیشه شدید است
[ترجمه ترگمان]domesticity هرگز نباید در رابطه دخالت کنند؛ ممکن است گاه و بیگاه باشد، اما زمانی که همیشه شدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mrs. Bush is also adept at combining domesticity with statesmanship.
[ترجمه گوگل]خانم بوش همچنین در ترکیب خانواده با دولتمردی ماهر است
[ترجمه ترگمان]خانم بوش همچنین در ترکیب زندگی خانوادگی با سیاستمداری ماهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To preserve an unbroken domesticity was essential to his peace of mind.
[ترجمه گوگل]حفظ یک خانواده ناگسستنی برای آرامش ذهن او ضروری بود
[ترجمه ترگمان]برای نگه داشتن یک خانواده رام نشدنی بسیار ضروری بود که آرامش روحی او را حفظ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Immolate domesticity for aspire after career galvanization.
[ترجمه گوگل]خانه داری را برای آرزوی پس از گالوانیزه شدن شغلی تسخیر کنید
[ترجمه ترگمان]این خانواده از زندگی خانوادگی لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Short of stability and dependability in domesticity.
[ترجمه گوگل]عدم ثبات و قابل اعتماد بودن در خانه
[ترجمه ترگمان]در خانه خانوادگی پایداری و قابلیت اعتماد به نفس وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It'seems to me that he prefers to enjoy domesticity at one remove.
[ترجمه گوگل]به نظر من او ترجیح می دهد با یک حذف از خانواده لذت ببرد
[ترجمه ترگمان]به نظر من او ترجیح می دهد از زندگی خانوادگی لذت ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The kitchen is the explanation of domesticity warmth, hold easily easily, a times all is in not call the turn.
[ترجمه گوگل]آشپزخانه توضیح گرمای خانواده است، به راحتی نگه دارید، زمانی که همه چیز در نوبت نیست
[ترجمه ترگمان]آشپزخانه توضیح گرمای زندگی خانوادگی است و به راحتی آن را نگه می دارد، گاهی اوقات همه چیز به نوبت فرا خوانده نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Women, the play seems to suggest, must resist the tyranny of domesticity.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که نمایشنامه نشان می دهد که زنان باید در برابر ظلم و ستم خانگی مقاومت کنند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که زنان، نمایش، باید در برابر استبداد خانوادگی مقاومت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The mass production and marketing of family food expresses the dissolution of domesticity as a way of life.
[ترجمه گوگل]تولید انبوه و بازاریابی غذای خانوادگی بیانگر انحلال خانواده به عنوان یک شیوه زندگی است
[ترجمه ترگمان]تولید انبوه و بازاریابی مواد غذایی خانواده، انحلال زندگی خانوادگی را به عنوان یک روش زندگی بیان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Instead of having an hourglass figure, whose curves suggested motherhood and domesticity, she was boyishly slim.
[ترجمه گوگل]او به جای داشتن یک ساعت شنی، که انحناهایش نشان دهنده مادری و خانواده بود، پسرانه لاغر بود
[ترجمه ترگمان]به جای داشتن یک ساعت شنی که انحنای آن پیشنهاد مادر شدن و زندگی خانوادگی را می داد، او بسیار لاغر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زندگانی خانگی (اسم)
domesticity

حالت اهلی (اسم)
domesticity

رام شدگی (اسم)
domesticity

انگلیسی به انگلیسی

• domestic state; activity which is characteristically performed in the home (such as a chore)
domesticity is the habit of spending a lot of time at home with your family; a formal word.

پیشنهاد کاربران

1. زندگی خانوادگی . کانون خانواده 2. ( اغلب بصورت جمع ) امور خانه و خانواده
مثال:
traditional values prescribe a life of domesticity
ارزشهای سنتی زندگی خانوادگی را توصیه می کنند .
خانه داری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : domesticate
اسم ( noun ) : domestication / domesticity / domestic
صفت ( adjective ) : domestic / domesticated
قید ( adverb ) : domestically
خانه نشینی
وطن
بومی گرایی
زندگانی خانگی

بپرس