🔸 معادل فارسی:
از خطر جَستن / از یه مصیبت در رفتن / قِسِر در رفتن
در زبان محاوره ای:
جون سالم به در برد / از یه گرفتاری بزرگ در رفت / شانس آورد که گیر نیفتاد
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ** ( استعاری – نجات از خطر ) :**
وقتی کسی از موقعیت بسیار خطرناک، پرهزینه، یا دردسرساز فرار می کنه یا آسیب نمی بینه
مثال: I really dodged a bullet by not taking that job.
واقعاً از یه مصیبت در رفتم که اون شغل رو نگرفتم.
2. ** ( احساسی – نجات روانی یا اجتماعی ) :**
وقتی فردی از رابطه، تصمیم، یا موقعیتی که می تونست آسیب زننده باشه، نجات پیدا می کنه
مثال: She dodged a bullet by ending the toxic relationship early.
با قطع اون رابطه ی سمی از یه گرفتاری بزرگ در رفت.
3. ** ( طنزآمیز – سبک محاوره ای ) :**
گاهی با لحن شوخی یا اغراق برای اشاره به خوش شانسی استفاده می شه
مثال: Forgot my homework, but the teacher didn’t ask—dodged a bullet!
تکلیفم یادم رفت ولی معلم نپرسید—جون سالم به در بردم!
________________________________________
🔸 مترادف ها:
get off the hook – escape trouble – avoid disaster – luck out – have a narrow escape – avert catastrophe
از خطر جَستن / از یه مصیبت در رفتن / قِسِر در رفتن
در زبان محاوره ای:
جون سالم به در برد / از یه گرفتاری بزرگ در رفت / شانس آورد که گیر نیفتاد
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ** ( استعاری – نجات از خطر ) :**
وقتی کسی از موقعیت بسیار خطرناک، پرهزینه، یا دردسرساز فرار می کنه یا آسیب نمی بینه
مثال: I really dodged a bullet by not taking that job.
واقعاً از یه مصیبت در رفتم که اون شغل رو نگرفتم.
2. ** ( احساسی – نجات روانی یا اجتماعی ) :**
وقتی فردی از رابطه، تصمیم، یا موقعیتی که می تونست آسیب زننده باشه، نجات پیدا می کنه
مثال: She dodged a bullet by ending the toxic relationship early.
با قطع اون رابطه ی سمی از یه گرفتاری بزرگ در رفت.
3. ** ( طنزآمیز – سبک محاوره ای ) :**
گاهی با لحن شوخی یا اغراق برای اشاره به خوش شانسی استفاده می شه
مثال: Forgot my homework, but the teacher didn’t ask—dodged a bullet!
تکلیفم یادم رفت ولی معلم نپرسید—جون سالم به در بردم!
________________________________________
🔸 مترادف ها:
از بیخ گوش گذشتن
قسر در رفتن، جا خالی دادن، جان سالم به در بردن