distressing

/ˌdɪˈstresɪŋ//dɪˈstresɪŋ/

غم فزا، پریشانی اور

جمله های نمونه

1. the distressing news of a flood in ghohrood
خبر رنج آور سیل در قهرود

2. She provided emotional support at a very distressing time for me.
[ترجمه گوگل]او در یک زمان بسیار ناراحت کننده برای من حمایت عاطفی کرد
[ترجمه ترگمان]او در یک زمان بسیار ناراحت کننده از من حمایت عاطفی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I found the story deeply distressing.
[ترجمه آیدا] من داستان را عمیقا ناراحت کننده دریافتم
|
[ترجمه گوگل]من داستان را عمیقاً ناراحت کننده دیدم
[ترجمه ترگمان] من داستان رو خیلی ناراحت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. All who saw the distressing scene revolted against it.
[ترجمه گوگل]همه کسانی که این صحنه دلخراش را دیدند علیه آن شوریدند
[ترجمه ترگمان]تمام کسانی که این صحنه غم انگیز را دیدند بر ضد آن شورش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The divorce was extremely distressing for the children.
[ترجمه گوگل]طلاق برای بچه ها بسیار ناراحت کننده بود
[ترجمه ترگمان]این طلاق برای بچه ها خیلی ناراحت کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The distressing scene revolted all who saw it.
[ترجمه گوگل]این صحنه ناراحت کننده همه کسانی را که آن را دیدند شورش کرد
[ترجمه ترگمان]این صحنه ناراحت کننده تمام کسانی را که آن را می دیدند به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It's distressing enough to find a worm in your apple but finding half of one is worse.
[ترجمه helma] پیدا کردن یک کرم در سیب به اندازه کافی ناراحت کننده است اما بدتر از آن پیدا کردن نصف کرم است
|
[ترجمه گوگل]پیدا کردن یک کرم در سیب به اندازه کافی ناراحت کننده است، اما پیدا کردن نیمی از آن بدتر است
[ترجمه ترگمان]کافی است که یک کرم تو سیب را پیدا کنی، اما پیدا کردن نصف یک از آن ها بدتر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was deeply distressing for him to see his wife in such pain.
[ترجمه helma] دیدن درد کشیدن همسرش برای او عمیقا ناراحت کننده بود
|
[ترجمه گوگل]دیدن همسرش در چنین درد و رنجی برای او بسیار ناراحت کننده بود
[ترجمه ترگمان]برای او دردناک بود که همسرش را در چنین دردی ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What could be more distressing than the death of their only child?
[ترجمه گوگل]چه چیزی می تواند ناراحت کننده تر از مرگ تنها فرزند آنها باشد؟
[ترجمه ترگمان]چه چیز دردناک تر از مرگ تنها بچه آن ها بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He described it as 'a most unhappy and distressing case'.
[ترجمه گوگل]او آن را "ناخوشایندترین و ناراحت کننده ترین مورد" توصیف کرد
[ترجمه ترگمان]او آن را به عنوان یک مورد ناراحت کننده و ناراحت کننده توصیف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. 'I have some distressing news for you,' he began solemnly.
[ترجمه گوگل]او با جدیت شروع کرد: "خبر ناراحت کننده ای برای شما دارم "
[ترجمه ترگمان]با لحنی جدی گفت: خبره ای بدی برایت دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A suffering animal is a distressing sight.
[ترجمه helma] صحنه یک حیوان در حال عذاب کشیدن ناراحت کننده است
|
[ترجمه گوگل]یک حیوان رنجور منظره ناراحت کننده ای است
[ترجمه ترگمان]یک حیوان رنج و عذاب، منظره ناخوشایندی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was a very distressing documentary.
[ترجمه گوگل]مستند بسیار دردناکی بود
[ترجمه ترگمان] یه مستند خیلی ناراحت کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It is very distressing to see your baby attached to tubes and monitors.
[ترجمه helma] دیدن بچه تون با لوله ها و مانیتورهای متصل به آن بسیار ناراحت کننده است
|
[ترجمه گوگل]این بسیار ناراحت کننده است که ببینید کودک خود را به لوله ها و مانیتورها متصل کرده اید
[ترجمه ترگمان]دیدن نوزادتان به لوله ها و مانیتورها بسیار نگران کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• troubling, worrying, saddening
something that is distressing causes you to feel extremely worried, alarmed, or unhappy.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : distress
اسم ( noun ) : distress
صفت ( adjective ) : distressed / distressing
قید ( adverb ) : distressingly
saddening
آزار دهنده
ناراحت کننده
نگران کننده
Causing anxiety
Causing sorrow
Causing pain
upsetting =
اندوه بار، رنج آور، دردناک، مصیبت بار، غم انگیز، دلخراش، محنت بار، اندوه بار
پریشان کننده

دردناک، بسیار ناراحت کننده
A distressing experience

causing great pain

بپرس