distressed

/ˌdɪˈstrest//dɪˈstrest/

معنی: فرومایه، فرومانده، پریشان، پریشانحال
معانی دیگر: (عمدا) کهنه نما شده، (وابسته به محلی که در آن فقر و بی کاری فراوان است) دچار سختی، فقرزده، بی سامان، نگران، دلواپس، افسرده، اندوهگین، غمگین، افژولیده، پژمان، خسته، درمانده، فرسوده، وامانده، غمدیده، مصیبت زده، مضطر، گرفتار

جمله های نمونه

1. a distressed area of the city
بخش فقر زده ی شهر

2. a distressed walnut table
میز چوب گردوی کهنه نما

3. his crimes distressed his family and discountenanced his few friends
بزهکاری های او خانواده اش را پریشان حال و دوستان معدودش را شرمسار کرد.

4. the company was in a distressed condition
شرکت دچار درماندگی شده بود.

5. the sight of blood always distressed him
دیدن خون همیشه او را آزار می داد.

6. She was too exhausted and distressed to talk about the tragedy.
[ترجمه گوگل]او آنقدر خسته و مضطرب بود که نمی توانست در مورد این تراژدی صحبت کند
[ترجمه ترگمان]خیلی خسته و کوفته بود که راجع به تراژدی حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It distressed her that she and Charles no longer socialized with old friends.
[ترجمه گوگل]این که او و چارلز دیگر با دوستان قدیمی معاشرت نمی کردند او را ناراحت می کرد
[ترجمه ترگمان]او را ناراحت کرد که او و چارلز دیگر با دوستان قدیمی معاشرت نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Your happy passer-by all knows, my distressed there is no place hides.
[ترجمه گوگل]رهگذر خوشبخت شما همه می داند که مضطرب من جایی پنهان نیست
[ترجمه ترگمان]راه گذر شاد شما، همه می دانند، هیچ جای مخفی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The news of my mother's death distressed me greatly.
[ترجمه گوگل]خبر فوت مادرم مرا به شدت ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان]خبر مرگ مادرم مرا خیلی ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her suffering distressed her into committing suicide.
[ترجمه گوگل]رنج او باعث شد تا او را به خودکشی برساند
[ترجمه ترگمان]رنج و عذاب او باعث شد که او خودکشی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The mother was distressed by her baby's illness.
[ترجمه گوگل]مادر از بیماری نوزادش ناراحت بود
[ترجمه ترگمان]مادر از بیماری her ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He felt troubled and distressed.
[ترجمه گوگل]او احساس ناراحتی و ناراحتی می کرد
[ترجمه ترگمان]ناراحت و ناراحت به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They emerged visibly distressed and weeping.
[ترجمه گوگل]آنها آشکارا مضطرب و گریان بیرون آمدند
[ترجمه ترگمان]آن ها آشکارا غمگین و گریان بیرون آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I feel very alone and distressed about my problem.
[ترجمه مهدی] من خیلی احساس تنهایی و پریشانی درباره مشکلم دارم
|
[ترجمه گوگل]من خیلی احساس تنهایی می کنم و به خاطر مشکلم مضطرب هستم
[ترجمه ترگمان]احساس تنهایی و ناراحتی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرومایه (صفت)
abject, abhorrent, detestable, ghoulish, base, ignoble, vile, poor, base-born, distressed, sordid, knavish

فرومانده (صفت)
poor, weary, desperate, helpless, distressed

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

پریشان حال (صفت)
disturbed, distressed

انگلیسی به انگلیسی

• in trouble, experiencing hardship, in great need of assistance
someone who is distressed is upset because something unpleasant or alarming has happened or is about to happen.
you also use distressed to describe someone who is in a great deal of pain.
see also distress.

پیشنهاد کاربران

I was more interested than distressed.
من بیش از آن که غمیگن باشم علاقمند بودم
۱. اندوهگین. غمگین. افسرده ۲. نگران. پریشان ۳. خسته. فرسوده. درمانده
مثال:
I was so distressed and didn’t know how to get rid of that situation.
من خیلی غمگین و نگران و درمانده بودم و نمی دانستم چطور از شر آن وضعیت خلاص بشوم.
شلوار زاپ دار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : distress
اسم ( noun ) : distress
صفت ( adjective ) : distressed / distressing
قید ( adverb ) : distressingly
Adjective - formal :
بسیار کم پول
فقیر
دارای درآمد و سرمایه اندک
به عنوان مثال :
a family living in distressed circumstances
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/distressed
دل خراش
adjective
1.
suffering from extreme anxiety, sorrow, or pain
◀️ "I was distressed at the news of his death"
2.
( of furniture or clothing ) having simulated marks of age and wear.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ "a distressed leather jacket"
Adjective
پریشان، غم دیده ، مصیبت زده، مضطر، گرفتار
- a distressed walnut table
- میز چوب گردوی کهنه نما
- a distressed area of the city
- بخش فقرزده ی شهر

بدحال ، پریشان حال ، پریشان ، ناراحت
نخ نما در مورد لباس ؟
ناراحت
disturbed
ناراحت، پریشان
مشکل دار - پریشان حال
به تنگ آمده؛ ناخرسند
distressed jeans
شلوار سنگ شور شده / همین شلوار هایی که الان مده و پارگی داره
ناراحت، پژمرده
تاحدودی بحرانی یا نزدیک به وضعیت بحرانی
غمگین، آزرده
در مورد املاک: کلنگی
خواب آلود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس