distaste

/ˌdɪˈsteɪst//dɪsˈteɪst/

معنی: تنفر، بیزاری، ازردن، بی میلی، بیرغبتی، بد آمدن، لکه دار کردن
معانی دیگر: (با: for ) بی میلی، اکراه، نفرت، روی گردانی از، آریغ، (قدیمی) دوست نداشتن، بیزار بودن از، نفرت داشتن از، بدامدن

جمله های نمونه

1. his distaste for classical music was evident
بیزاری او از موسیقی کلاسیک آشکار بود.

2. she had a distaste for boxing
او از مشت بازی بدش می آمد.

3. to show one's frank distaste
انزجار آشکار خود را بروز دادن

4. His distaste for publicity of any sort is well known.
[ترجمه گوگل]بیزاری او از هر نوع تبلیغاتی به خوبی شناخته شده است
[ترجمه ترگمان]بیزاری او از شهرت هر نوع شناخته شده ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She regarded the child with evident distaste.
[ترجمه گوگل]او به کودک با تنفر آشکار نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]او بچه را با بی میلی آشکاری نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She looked at the advertisement with distaste before walking quickly on.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه به سرعت برود، با تنفر به آگهی نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه به سرعت راه برود آگهی را با اکراه به آگهی نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She looked at his shabby clothes with distaste.
[ترجمه گوگل]با تنفر به لباس های کهنه اش نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با بی میلی به لباس های کهنه خود نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her distaste for books was equalled only by her dislike of people.
[ترجمه گوگل]تنفر او از کتاب تنها با بیزاری او از مردم برابری می کرد
[ترجمه ترگمان]بیزاری او از کتاب ها مساوی با نفرت از مردم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Joe had a profound distaste for violence.
[ترجمه گوگل]جو تنفر عمیقی از خشونت داشت
[ترجمه ترگمان]جو احساس ناراحتی شدیدی نسبت به خشونت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She regarded the mess with distaste.
[ترجمه گوگل]او به این آشفتگی با تنفر نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]او با بی میلی به این کثیف نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He couldn't conceal the deep distaste that he felt for many of their customs.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست تنفر عمیقی را که نسبت به بسیاری از آداب و رسوم آنها احساس می کرد، پنهان کند
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست تنفر عمیقی که نسبت به بسیاری از رسوم آن ها داشت را پنهان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She crinkled her nose in distaste.
[ترجمه گوگل]بینی اش را با تنفر چروکید
[ترجمه ترگمان]بینی اش را چین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She grimaced in / with distaste at the thought of it.
[ترجمه گوگل]از فکر کردن به آن با تنفر در داخل / با انزجار زد
[ترجمه ترگمان]او با بی میلی از فکر این موضوع شکلکی در آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He looked around the filthy room in distaste.
[ترجمه گوگل]با تنفر به اطراف اتاق کثیف نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]با بی میلی به اطراف اتاق کثیف نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تنفر (اسم)
hate, abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, repulsion, execration, detestation, disrelish, teen

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

ازردن (اسم)
distaste

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

بی رغبتی (اسم)
distaste, disinclination

بد آمدن (فعل)
distaste

لکه دار کردن (فعل)
distaste, foul, blame, blemish, slur, speck, soil, brand, denigrate, gaum, taint, stain, traduce, besmirch, tarnish, smear, calumniate, maculate, mottle, smirch, sully, smutch, stigmatize, stipple

انگلیسی به انگلیسی

• dislike, disgust, loathing
distaste is a feeling of dislike or disapproval.

پیشنهاد کاربران

بی میلی به چیزی/کسی که از نظر فرد خوشایند نیست
a feeling that something or someone is unpleasant or morally offensive

بپرس