distant

/ˈdɪstənt//ˈdɪstənt/

معنی: سرد، دور، فاصلهدار، غیر صمیمی
معانی دیگر: دوردست، بعید، (از نظر رابطه یا خویشی) دور، (در برخورد با دیگران) سرد، نچسب، دیرآشنا، از دور، از جای دور، وابسته به جاهای دور

جمله های نمونه

1. distant countries
کشورهای دور

2. distant thoughts
افکار دور و دراز

3. distant voyages
مسافرت به جاهای دور،سفرهای دورادور

4. a distant cannon began to bark
صدای تیراندازی یک توپ از دوردست به گوش می رسید.

5. a distant relative
خویشاوند دور

6. a distant sound
صدای دور

7. the distant crackle of gunfire
صدای گرپ گرپ تیراندازی از دور

8. the distant rumble of a drum
آواز دهل از راه دور

9. a mile distant from the city
در فاصله ی یک مایلی شهر

10. a sove's distant coo
صدای بغ بغوی کبوتر از دور

11. dim and distant
مدتها پیش

12. one of my distant relatives
یکی از خویشاوندان دور من

13. speculation about the distant future is useless
گمان پردازی درباره ی آینده ی دراز مدت بی فایده است.

14. the throb of distant drums
تپاک طبل های دوردست

15. a town 100 miles distant
شهری در صد مایلی (اینجا)

16. he treated us with distant politeness
او با تواضع توام با سردی با ما رفتار کرد.

17. i could hear the distant babble of women's voices
از دور صدای همهمه ی زن ها را می شنیدم.

18. in the dim and distant past, my father made a short trip to this town
مدت ها پیش پدرم به این شهر سفر کوتاهی کرد.

19. pilgrims have come from distant points
زائران از جاهای دور دست آمده اند.

20. the gleam of a distant fire
سوسو زدن یک نور از فاصله ی دور

21. the murmur of the distant brook was like a lullaby
زمزمه ی جویبار دور دست شبیه به لالایی بود.

22. the mutterings of the distant clouds
غرش ابرهای دوردست

23. the profile of a distant mountain
نمای یک کوه دور دست

24. the twinkle of a distant star
سوسوی یک ستاره ی دوردست

25. thunders rolled in the distant horizon
تندرها در افق دوردست غرش می کردند.

26. traveling to a more distant place
سفر کردن به جای دوردست تری

27. his estates devolved on a distant relative
املاک او به خویشاوند دور دستی رسید.

28. a morning haze had blurred the distant homes
مه بامدادی خانه های دور دست را مبهم کرده بود.

29. she directed the telescope toward a distant star
او تلسکوپ را به طرف ستاره ی دوردستی چرخاند.

30. The sea stretched away to the distant horizon.
[ترجمه گوگل]دریا تا افق دور امتداد داشت
[ترجمه ترگمان]دریا در افق دوردست گسترده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرد (صفت)
algid, cold, cool, chilled, chilly, standoff, fresh, standoffish, arctic, distant, nipping, wintry, raw

دور (صفت)
off, distant, out-of-the-way, remote, outmost, long-haul, long-range

فاصله دار (صفت)
away, distant

غیر صمیمی (صفت)
hollow, distant, insincere, double-tongued, hollow-hearted

تخصصی

[ریاضیات] فاصله دارد، فاصله دار، دور

انگلیسی به انگلیسی

• remote, far off, far apart; reserved, aloof, unfriendly
something that is distant is far away.
an event or time that is distant is far away in the past or future.
a distant relative is one that you are not closely related to.
someone who is distant is unfriendly.
you also use distant to say that someone is not paying attention because they are thinking about something else.

پیشنهاد کاربران

Distant: far away
a distant country
distant: part of your family but not closely related
a distant relative/cousine
distant relative: فامیل دور
دور، دورافتاده
مثال: He has relatives in a distant country.
او خویشاوندانی در یک کشور دور دارد.
پراکنده
distant famliy: فامیل دور
مبهم، نامحتمل
نامانوس
درفاصله
( در علوم فیزولوژی، اندوکریونولوژی و زیست شناسی و پزشکی )
دیر هنگام
دیر
با تاخیر
Distant memory
خاطره ی دور ( مربوط به گذشته های دور، که داره فراموش میشه )
خاطره ای که داره به فراموشی سپرده می شود
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : distance
✅️ اسم ( noun ) : distance
✅️ صفت ( adjective ) : distant
✅️ قید ( adverb ) : distantly
نگاه مات و محو
یکی از چمارهای کمتر شنیده شدۀ این واژه ( ناخودمانی - نامهربان - غیرصمیمی - خشک، سرد و بی احساس ) میباشد.
نمونه :
◀️ my wife's been distant for the last few weeks and I am clueless why
◀️ ?Why does a man become distant after ejaculation
دور - دور افتاده
اما یکی از کاربردهاش بشکل زیره :
Example :
A : There's 3 names. Amir, Hosein, Bagher. I want you Javad, to tell me which one you like more for a baby
B : Amir for sure
...
[مشاهده متن کامل]

( Hosein would be second and Bagher a distant third. )
قطعاً امیر. حسین میشه دومی و باقر با اختلاف زیاد سوم ( در جایگاه سوم )
A distant third یعنی سومینی که با فاصله ی زیاد از دومین قرار گرفته

نچسب
تورم
دورافتاده
⁦✔️⁩سرد
[Bad Weather]
[Collocation]
hear rolling/​distant thunder
بعنوان صفت برای افراد:
سرد . و غیر صمیمی
مثلا distant relative یعنی خانواده دور یا غیر صمیمی
مهجور
غرق در فکر، ( در مورد چهره )
( و غافل از اطراف خود )
thinking deeply about something private, rather than about what is happening around you
گذشته های دور
دور
for away in space or time

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس