dissolve

/ˌdɪˈzɑːlv//dɪˈzɒlv/

معنی: محلول شدن، حل کردن، منحل کردن، اب کردن، گداختن
معانی دیگر: آبگونه شدن، به صورت مایع درآمدن یا درآوردن، آب شدن یا کردن، حل شدن یا کردن، وارفتن، از هم پاشیدن، فروپاشیدن، متلاشی شدن، از بین رفتن یا بردن، منحل شدن یا کردن، فسخ کردن یا شدن، دستخوش (چیزی) شدن، برطرف کردن، زایل کردن یا شدن، از میان رفتن، ناپدید کردن یا شدن، (فیلم و تلویزیون) lap dissolve، فس کردن

جمله های نمونه

1. dissolve this powder in water and drink it
این گرد را در آب حل کنید و بخورید.

2. dissolve in (or into) tears
گریه افتادن،اشک ریختن،سرشک از دیده جاری کردن

3. to dissolve a contract
قراردادی را فسخ کردن

4. to dissolve a marriage
ازدواجی را به هم زدن (فسخ کردن)

5. Put it dissolve into zero, whether not become poison.
[ترجمه گوگل]آن را در صفر حل کنید، چه تبدیل به سم نشود
[ترجمه ترگمان]آن را در صفر بگذارید، خواه سم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Both salt and sugar dissolve easily in water.
[ترجمه گوگل]هم نمک و هم شکر به راحتی در آب حل می شوند
[ترجمه ترگمان]هم نمک و هم قند به آسانی در آب حل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Snow and ice dissolve into water.
[ترجمه گوگل]برف و یخ در آب حل می شوند
[ترجمه ترگمان]برف و یخ در آب حل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Dissolve two spoons of powder in warm water.
[ترجمه گوگل]دو قاشق پودر را در آب گرم حل کنید
[ترجمه ترگمان]دو قاشق پودر را در آب گرم حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Dissolve the chocolate in the top of a double boiler.
[ترجمه گوگل]شکلات را در بالای یک دیگ دوبل حل کنید
[ترجمه ترگمان]شکلات را در بالای یک کتری دوتایی حل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Dissolve the salt in the warm water.
[ترجمه گوگل]نمک را در آب گرم حل کنید
[ترجمه ترگمان]نمک را در آب گرم حل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Dissolve the tablet in warm water.
[ترجمه گوگل]قرص را در آب گرم حل کنید
[ترجمه ترگمان]the را در آب گرم حل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Drugs that dissolve blood clots can help people survive heart attacks.
[ترجمه گوگل]داروهایی که لخته های خون را حل می کنند می توانند به افراد کمک کنند تا از حملات قلبی جان سالم به در ببرند
[ترجمه ترگمان]داروهایی که لخته های خونی را حل می کنند می توانند به مردم کمک کنند تا از حملات قلبی جان سالم به در ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We'll dissolve this scene into another scene.
[ترجمه گوگل]ما این صحنه را در صحنه دیگری حل می کنیم
[ترجمه ترگمان]این صحنه را در یک صحنه دیگر حل می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Most of these problems won't simply dissolve.
[ترجمه گوگل]بسیاری از این مشکلات به سادگی حل نمی شوند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از این مشکلات به سادگی حل نمی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Kaifu threatened to dissolve the Parliament and call an election.
[ترجمه Shaghayegh] کایفو تهدید کرد که پارلمان را مجبور میکند و انتخابات را برگزار می کند
|
[ترجمه m.sor] کافو تهدید کرد که مجلس را منحل می کند و انتخابات را برگزار می کند
|
[ترجمه گوگل]کایفو تهدید به انحلال پارلمان و برگزاری انتخابات کرد
[ترجمه ترگمان]Kaifu تهدید کرد که پارلمان را منحل خواهد کرد و خواستار برگزاری انتخابات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Nitric acid will dissolve most animal tissue.
[ترجمه گوگل]اسید نیتریک اکثر بافت های حیوانی را حل می کند
[ترجمه ترگمان]نیتریک اسید بیشتر بافت های حیوانی را حل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The King agreed to dissolve the present commission.
[ترجمه گوگل]پادشاه با انحلال کمیسیون حاضر موافقت کرد
[ترجمه ترگمان]پادشاه موافقت کرد که این کمیسیون را منحل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محلول شدن (اسم)
dissolve

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

منحل کردن (فعل)
dissolve, disband

اب کردن (فعل)
dissolve, flux, liquate

گداختن (فعل)
dissolve, melt, thaw, flux, liquate, smelt, fuse, liquify, liquefy, fuze

تخصصی

[سینما] آثار بصری مخصوص - آمیختگی دو تصویر - آمیزش نما
[برق و الکترونیک] حل کردن ؛ دیزالو ادغام دو سیگنال تلویزیونی به گونه ای که همزمان با ناپدید شدن یک صحنه، صحنه دیگر به آهستگی ظاهر می شود.
[مهندسی گاز] آب کردن، حل کردن
[زمین شناسی] انحلال، حل شدن، در gis ادغام پلیگونها براساس خصوصیتهای مشترک برگزیده که به ایجاد پوشش پلیگونی ساده شده منجر می شود.
[حقوق] منحل کردن، باطل کردن، لغو کردن، فسخ کردن، تجزیه کردن
[نساجی] حل کردن - حل شدن
[پلیمر] انحلال یافتن، حل شدن
[سینما] درهم آمیزی تصاویر - هم گذاری تصویر - هم گذاری - محو و ظهور تصویر/ محو و ظهور کردن - محو صحنه - محو شدن تصویر - محو - گدازش - درهم روی تصاویر - آمیزش تصویری - کادرهای ادغام شده - آمیزش - ادغام - تداخل - تداخل تصاویر - تداخل نما - حل - آمیختن تصویر

انگلیسی به انگلیسی

• melt; be melted; change into a liquid; disappear; separate into parts; break apart, disperse; annul
if a solid substance dissolves or is dissolved, it mixes with a liquid solution until it disappears.
to dissolve an organization or legal relationship means to officially end it; a formal use.
if you dissolve into tears or laughter, you begin to cry or laugh, because you cannot control yourself.

پیشنهاد کاربران

Solve : حل کردن ( مسئله و مشکل )
Dissolve: حل کردن ( یک ماده ، ماده شیمیایی ، شکر و. . . )
۱. حل کردن، حل شدن ( هر دو معنی درسته )
۲. قطع ( رابطه ) کردن ( واژه رسمیه )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : dissolve
✅️ اسم ( noun ) : dissolution / dissolvent / dissolubility / dissoluteness
✅️ صفت ( adjective ) : dissoluble / dissolvable / dissolute
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : dissolutely
❗️دوستان دقت کنید که تمامی این کلمات از یک ریشه هستند اما در معنا کاملا باهم فرق می کنند
برای استفاده صحیح، لطفا معنای همه لغات را سرچ کنید

زایل شدن
از میان رفتن/ از میان برداشتن
پراکندن
پخش کردن/ پخش شدن
پراکنش یافتن
دست برداشتن
آقای عجمنده حل واژه عربی است، نمی شود با مصادر فارسی ترکیب کرد و کلمه ساخت. اینکار مانند سم مهلک برای فارسی است و غنای زبان را از آن سلب می کند. واقعا نمی دونم برای چی هزاران کلمه به این شکل در آبادیس نشر داده اید🤦🏻‍♂️
Dissolve یعنی ادغام یا حل کردن عوارض لایه در یکدیگر در ArcGIS.
امتیاز کاربران
dissolve در GIS به معنی ادغام کردن
( دو لایه در یکدیگر ) است.
زدودن
dissolve ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: درآمیزی
تعریف: آمیزش دو نما به گونه ای که با آشکار و واضح شدن یک نما، نمای دیگر به تدریج محو شود
محو شدن، گُم شدن از دیدگان
ناپدید شدن
زایل کردن
حل شدن ، منحل شدن ، ذوب شدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس