disseminated

/ˌdɪˈseməˌnet//dɪˈsemɪneɪt/

(verb transitive) تخم کاشتن، منتشرکردن

جمله های نمونه

1. the information disseminated by the radio
اطلاعات منتشر شده توسط رادیو

تخصصی

[زمین شناسی] پراکنده پراکنده بودن ماده معدنی در سنگ میزبان
[معدن] افشان (زمین شناسی اقتصادی)

انگلیسی به انگلیسی

• dispersed; scattered widely; distributed

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : disseminate
اسم ( noun ) : dissemination
صفت ( adjective ) : disseminated
قید ( adverb ) : _
منتشر
disseminated infection: عفونت منتشر
ترویج کردن، انتشاردادن ، پخش کردن

بپرس