disseminated
/ˌdɪˈseməˌnet//dɪˈsemɪneɪt/
(verb transitive) تخم کاشتن، منتشرکردن

جمله های نمونه
1. the information disseminated by the radio
اطلاعات منتشر شده توسط رادیو
تخصصی
[زمین شناسی] پراکنده پراکنده بودن ماده معدنی در سنگ میزبان
[معدن] افشان (زمین شناسی اقتصادی)
[معدن] افشان (زمین شناسی اقتصادی)
به انگلیسی
• dispersed; scattered widely; distributed