disruptive

/ˌdɪsˈrəptɪv//dɪsˈrʌptɪv/

معنی: نفاق افکن، درهم گسیخته
معانی دیگر: مختل کننده، به هم زننده، مخل، مزاحم

جمله های نمونه

1. because of disruptive remarks, he was asked to leave the meeting
به خاطر حرف های مختل کننده اش از او خواستند که جلسه را ترک کند.

2. Night work can be very disruptive to home life.
[ترجمه Faezeh] شبکاری می تواند زندگی خانوادگی را تا حدزیادی مختل کند
|
[ترجمه گوگل]کار در شب می تواند زندگی خانگی را بسیار مختل کند
[ترجمه ترگمان]کار شبانه می تواند بسیار مخرب به زندگی خانگی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was a disruptive influence, and after a year or two she got the boot.
[ترجمه ل اسحاقی] او تاثیر بر هم زننده ای داشت و بعد از یک یا دو سال اخراجش کردند.
|
[ترجمه شهلا مرسلی] او تاثیر مخربی داشت و بعد یکی دو سال اخراج شد
|
[ترجمه گوگل]او تأثیر مخربی داشت و بعد از یک یا دو سال چکمه را گرفت
[ترجمه ترگمان]نفوذ disruptive داشت، و بعد از یکی دو سال چکمه را برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His teacher described him as a noisy, disruptive influence in class.
[ترجمه Faezeh] معلم او را به عنوان یک عامل برهم زننده و پرسروصدا در کلاس توصیف کرد
|
[ترجمه گوگل]معلمش او را به عنوان یک نفوذ پر سر و صدا و مخل در کلاس توصیف کرد
[ترجمه ترگمان]معلم او او را به عنوان یک نفوذ پر سر و صدا در کلاس توصیف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was expelled from school for disruptive behaviour.
[ترجمه siafu] او بخاطر رفتار آزاردهنده اش از مدرسه اخراج شد
|
[ترجمه گوگل]او به دلیل رفتارهای مخرب از مدرسه اخراج شد
[ترجمه ترگمان]او بخاطر رفتار disruptive از مدرسه اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mike's parents thought I was a disruptive influence .
[ترجمه اسحاقی] والدین مارک فکر میکردند من بر روی او تاثیر مخربی داشتم.
|
[ترجمه گوگل]والدین مایک فکر می کردند که من تأثیر مخربی دارم
[ترجمه ترگمان]پدر و مادر مایک فکر می کردند که من یک تاثیر مخرب هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Alcohol can produce violent, disruptive behavior.
[ترجمه گوگل]الکل می تواند رفتار خشن و مخرب ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]الکل می تواند رفتارهای خشن و مخرب تولید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A few disruptive students can easily ruin a class.
[ترجمه گوگل]چند دانش آموز مخل به راحتی می توانند یک کلاس را خراب کنند
[ترجمه ترگمان]تعداد کمی از دانش آموزان disruptive می توانند به راحتی یک کلاس را خراب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His disruptive behaviour was felt to be sufficient grounds for his expulsion.
[ترجمه گوگل]رفتار مخرب او دلیل کافی برای اخراج او بود
[ترجمه ترگمان]رفتار disruptive برای اخراج او کافی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Long working hours are very disruptive to home life.
[ترجمه گوگل]ساعات کار طولانی برای زندگی خانه بسیار مخرب است
[ترجمه ترگمان]ساعات کاری طولانی در زندگی خانگی بسیار مخرب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. For a child who is very disruptive, however, there is little to lose by trying a diet.
[ترجمه اسحاقی] برای کودکی که بسیار آزار دهنده است ، در هر حال ، با امتحان کردن یک رژیم غذایی مناسب چیزی را از دست نمیدهیم.
|
[ترجمه گوگل]با این حال، برای کودکی که بسیار مزاحم است، با امتحان کردن رژیم غذایی چیز کمی از دست می‌رود
[ترجمه ترگمان]با این حال برای یک کودک که بسیار disruptive است، با امتحان کردن رژیم غذایی کم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It can be very disruptive to the marriage if the two partners are in therapies with different basic philosophies.
[ترجمه اسحاقی] اگر دو شریک زندگی زناشویی با دو روشی که اساس متفاوتی دارند روان درمانی شوند ، برای ازدواجشان میتواند بسیار مخرب باشد.
|
[ترجمه گوگل]اگر دو طرف در حال درمان با فلسفه های اساسی متفاوت باشند، می تواند ازدواج را مختل کند
[ترجمه ترگمان]اگر این دو شریک در درمان فلسفه ابتدایی متفاوتی به سر می برند، می تواند بسیار disruptive باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There is the disruptive experiment, invented by Garfinkel himself.
[ترجمه گوگل]یک آزمایش مخرب وجود دارد که توسط خود گارفینکل اختراع شده است
[ترجمه ترگمان]این آزمایش مخرب است که توسط خود Garfinkel اختراع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I believe that too many school responses to disruptive behaviour are negative.
[ترجمه گوگل]من معتقدم که بسیاری از پاسخ های مدرسه به رفتارهای مخرب منفی است
[ترجمه ترگمان]من معتقدم که بسیاری از پاسخ های مدرسه به رفتارهای مخرب منفی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Fred Clasper's disruptive plan had been well prepared.
[ترجمه گوگل]نقشه مخرب فرد کلاسپر به خوبی آماده شده بود
[ترجمه ترگمان]نقشه disruptive فرد آماده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نفاق افکن (صفت)
disruptive, factious

درهم گسیخته (صفت)
disruptive

انگلیسی به انگلیسی

• upsetting; disturbing; divisive
if someone is disruptive, they prevent an activity or system from continuing normally.

پیشنهاد کاربران

This word refers to something or someone that causes a disturbance or interrupts the normal flow of things.
چیزی یا کسی که باعث اختلال می شود یا جریان عادی امور را قطع می کند.
مایه درد سر و اخلال، مزاحم
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
The loud construction noises were disruptive to my work.
A teacher might say, “Please stop talking, your disruptive behavior is disrupting the class. ”
A person might comment, “The constant barking of the neighbor’s dog is very disruptive to our sleep. ”

مخرب. مخل
مثال:
aggressive and disruptive behavior.
رفتار پرخاشگرانه و مخرب
مشکل ساز
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : disrupt
اسم ( noun ) : disruption
صفت ( adjective ) : disruptive
قید ( adverb ) : disruptively
1 - تحول آفرین ، دگرگون ساز
Disruptive technologies
تکنولوژی های تحول آفرین
2 - مخرب
Disruptive influence
تاثیر مخرب
( شاگرد ) شیطون ، بازیگوش
strategy for dealing with disruptive pupils
یک استراتژی برای سر و کله زدن با دانش آموزان شیطون
the least - disruptive: کم زحمت ترین، با کمترین میزان مزاحمت ( برای کسی )
ساختار شکنانه
اختلال آور، مختل کننده
دردسر ساز ، مزاحم
مخل
دردسرساز
تحول آفرین
ازاردهنده
متحول ساز؛ دگرگون ساز ( در بافتار استارتاپی )
دگرگون ساز
اخلالگر
مختل کننده
مخرب
آشفته ساز، مخل حوصله و آرامش
برانداز
قطع ارتباط الکترونیکی یا مخابراتی کردن، ایجاد تداخل ( مختل کردن ) ، و یا غیر قابل شنود کردن. ( البته اگر در ان امواج صوتی به کار رفته شود و در اخر اینکه ایجاد inaudible غیر قابل شنیدن انجام میدهد. )
ویرانگر
نوآورانه
بهم ریختن ، آشفته کردن
مترادف troublesome, disorderly
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس