displace

/ˌdɪˈspleɪs//dɪsˈpleɪs/

معنی: تبعید کردن، جابجا کردن، جانشین شدن، جای چیزی را عوض کردن
معانی دیگر: جا به جا کردن، (از جای اصلی خود) حرکت دادن، (جای شخص یا چیز دیگر را) گرفتن، جایگزین شدن، غصب کردن، آواره کردن، بی خانمان کردن، (از شغل) برکنار کردن، بیرون کردن، جانشین چیزی شدن، جای چیزی را عو­ کردن

جمله های نمونه

1. The building of a new dam will displace thousands of people who live in this area.
[ترجمه گوگل]ساخت یک سد جدید هزاران نفر را که در این منطقه زندگی می کنند آواره خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]احداث یک سد جدید، هزاران نفر را آواره خواهد کرد که در این منطقه زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I'm trying to displace him in his job.
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم او را در شغلش جابجا کنم
[ترجمه ترگمان]من دارم سعی می کنم اونو تو کارش displace کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Those resources can displace nuclear power.
[ترجمه Peter Strahm] اون منابع میتونن جایگزین نیروی هسته ای بشن.
|
[ترجمه گوگل]این منابع می توانند انرژی هسته ای را جابجا کنند
[ترجمه ترگمان]این منابع می توانند انرژی هسته ای را جایگزین کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Please don't displace my dictionaries.
[ترجمه گوگل]لطفا دیکشنری های من را جابجا نکنید
[ترجمه ترگمان]لطفا فرهنگ لغات من را جابجا نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Weeds tend to displace other plants.
[ترجمه Peter Strahm] علف های هرز تمایل به گرفتن جای دیگر گیاهان رو دارند.
|
[ترجمه گوگل]علف های هرز تمایل به جابجایی سایر گیاهان دارند
[ترجمه ترگمان]Weeds تمایل دارند گیاهان دیگر را جابجا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This dam is going to displace 2(Sentence dictionary)000 Kurds in a war region.
[ترجمه گوگل]این سد قرار است 2000 کرد را در یک منطقه جنگی آواره کند
[ترجمه ترگمان]این سد در حال جابجایی ۲ هزار نفر از کردها در یک منطقه جنگی خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Flooding caused by the dam may displace up to a million people.
[ترجمه گوگل]سیل ناشی از سد ممکن است تا یک میلیون نفر را آواره کند
[ترجمه ترگمان]سیل ناشی از این سد ممکن است منجر به آواره شدن یک میلیون نفر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Thus they will displace those firms that finance the social security systems, and will undermine established safety regulations.
[ترجمه گوگل]بنابراین آنها شرکت هایی را که سیستم های تامین اجتماعی را تامین مالی می کنند، جابجا کرده و مقررات ایمنی تعیین شده را تضعیف خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]بنابراین آن ها شرکت هایی را جابجا خواهند کرد که تامین مالی سیستم های امنیت اجتماعی را تامین خواهند کرد و مقررات ایمنی را از بین خواهند برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Thus several measures are available to displace natural gas for a higher use as a facilitator of coal combustion.
[ترجمه گوگل]بنابراین اقدامات متعددی برای جابجایی گاز طبیعی برای استفاده بیشتر به عنوان تسهیل کننده احتراق زغال سنگ در دسترس است
[ترجمه ترگمان]بنابراین چندین معیار برای جابجایی گاز طبیعی به عنوان تسهیل کننده از احتراق زغال سنگ در دسترس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Such attitudes not only displace others from paid employment but also lead to family breakdown.
[ترجمه گوگل]چنین نگرش هایی نه تنها دیگران را از اشتغال با حقوق دور می کند، بلکه منجر به فروپاشی خانواده می شود
[ترجمه ترگمان]چنین نظراتی نه تنها دیگران را از استخدام پرداخت می کند بلکه منجر به شکست خانواده نیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Even if virtual keyboards don't displace physical ones in all situations -- and they won't -- touch screens and haptics may change how we interact with a keyboard -- especially on tablets, says Hsu.
[ترجمه گوگل]هسو می‌گوید حتی اگر صفحه‌کلیدهای مجازی در همه موقعیت‌ها جایگزین صفحه‌کلیدهای فیزیکی نمی‌شوند - و نمی‌خواهند - صفحه‌کلیدهای لمسی و لمسی ممکن است نحوه تعامل ما با صفحه‌کلید را تغییر دهند - به‌ویژه در تبلت‌ها
[ترجمه ترگمان]Hsu می گوید: حتی اگر keyboards مجازی، افراد فیزیکی را در همه شرایط جابجا نمی کنند - - و آن ها به صفحات لمسی دست نمی زنند و haptics ممکن است نحوه تعامل ما با یک صفحه کلید را تغییر دهند - - به خصوص بر روی لوح ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In this article, hydrogen is adopted to displace the ideal gas in the experiment of "measuring the Molar gas constant R by displacement method" and a corresponding calculator program is designed.
[ترجمه گوگل]در این مقاله، هیدروژن برای جابجایی گاز ایده‌آل در آزمایش «اندازه‌گیری ثابت گاز مولی R با روش جابجایی» اتخاذ شده و یک برنامه محاسبه‌گر مربوطه طراحی شده است
[ترجمه ترگمان]در این مقاله، هیدروژن برای جابجایی گاز ایده آل در آزمایش \"اندازه گیری ثابت گاز مولی با روش جابجایی\" و یک برنامه ماشین حساب متناظر استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Left Party could displace the CDU as the Social Democrats' governing partner in the eastern state of Mecklenburg-West Pomerania.
[ترجمه گوگل]حزب چپ می تواند CDU را به عنوان شریک حکومتی سوسیال دموکرات ها در ایالت شرقی مکلنبورگ-پومرانیا غربی جایگزین کند
[ترجمه ترگمان]حزب چپ می تواند the را به عنوان شریک حزب سوسیال دموکرات در کشور شرقی of - غرب عزل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There also exists little evidence that immigrants displace native workers.
[ترجمه گوگل]همچنین شواهد کمی وجود دارد که مهاجران کارگران بومی را جابجا می کنند
[ترجمه ترگمان]شواهد کمی وجود دارد که مهاجران کارگران بومی را آواره می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Also, a foreign student can not display cannot displace an American citizen in a job.
[ترجمه گوگل]همچنین، یک دانشجوی خارجی نمی تواند نشان دهد نمی تواند یک شهروند آمریکایی را در یک شغل جابجا کند
[ترجمه ترگمان]همچنین، یک دانشجوی خارجی نمی تواند نمی تواند یک شهروند آمریکایی را در یک کار جابجا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تبعید کردن (فعل)
abandon, exile, displace, banish, deport, expatriate, proscribe, extrude

جابجا کردن (فعل)
displace, substitute, heave, replace, winkle, supplant, dislocate, translocate, reposit, unhorse

جانشین شدن (فعل)
displace, surrogate, heir, inherit, supersede

جای چیزی را عوض کردن (فعل)
displace

تخصصی

[عمران و معماری] جابجا شدن
[زمین شناسی] جابجا شدن

انگلیسی به انگلیسی

• move from its usual place; remove from office; oust, replace, take the place of
if one thing displaces another, it forces the other thing out and occupies its position.
if someone is displaced, they are forced to move away from the area where they live.

پیشنهاد کاربران

جا به جا کردن، آواره کردن، تغییر موضع دادن
کنار زدن
1 - اواره_ اواره کردن
2 - جابجا کردن
because it tried to displace itself from the world and take up a purely objective stance
بخاطر آنکه تلاش می کند تا بیرون بکشد خودرا از جهان وموضعی کاملا آبجکتیو اتخاذ می کند
معنی بیرون کشیدن می دهد
جا به جا کردن ؛ بی خانمان شدن
– Please don't displace my books
– This ship displaces 58000 tonnes
– Refugees displaced by the civil war
– Around 10 000 people have been displaced by the war
شیمی، متوقف کردن، جلوگیری کردن
( جای یک شخص یا چیزی ) را گرفتن، مجبور به ترک محل زندگی کردن
نقل ( و انتقال ) - نقل ( قول )
بی خانمان شدن
آواره
در رفتگی استخوان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس