dispersing

جمله های نمونه

1. the sun kept dispersing morning mists
خورشید مه صبحگاهی را پراکنده می کرد.

2. to use force in dispersing a mob
برای متفرق کردن جمعیت به زور متوسل شدن

پیشنهاد کاربران

پخش کردن
پراکندگی
پراکنده کردن
متفرق کردن
متفرق ساختن
پراکنده شده

بپرس