dispatch

/ˌdɪˈspæt͡ʃ//dɪˈspæt͡ʃ/

معنی: اعزام، گسیل، پیغام، توزیع امکانات، انجام سریع، مخابره، شتاب، ارسال، کشتن، فرستا دن، اعزام کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، مخابره کردن
معانی دیگر: (باشتاب) گسیل کردن، راهی کردن، نابود کردن، (باشتاب) پایان دادن، تمام کردن، به انجام رساندن، (عامیانه - با شتاب و تا ته) خوردن، بالا کشیدن، (با شتاب و معمولا به ماموریت) گسیل، راهی سازی، فرستش، نادرنگی، فوریت، سرعت، گزارش، خبر، اگهگان، پیام، پیک

جمله های نمونه

1. the dispatch of freight trains from ghom
فرستادن قطارهای باری از قم

2. the dispatch of fresh forces to the front
گسیل نیروهای تازه نفس به جبهه

3. with dispatch
با سرعت و مهارت،با تندی و کاردانی

4. he sent the war dispatch directly to the commander-in-chief
گزارش جنگ را مستقیما برای سرفرمانده فرستاد.

5. he was anxious to dispatch the matter at hand and get on to other business
او بی تاب بود که مسئله موجود را خاتمه داده به کارهای دیگر بپردازد.

6. pari performed her duties with dispatch and charm
پری وظایف خود را با سرعت و ظرافت انجام داد.

7. the practice is to number the letters and dispatch them
روال این است که نامه ها را شماره بزنیم و بفرستیم.

8. More food supplies are ready for immediate dispatch.
[ترجمه گوگل]مواد غذایی بیشتر برای ارسال فوری آماده است
[ترجمه ترگمان]آذوقه بیشتر برای اعزام فوری آماده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I'll advise you of the dispatch of the goods.
[ترجمه patrick star] من به شما پیشنهاد میکنم که کالا ها را ارسال کنید
|
[ترجمه گوگل]من به شما در مورد ارسال کالا توصیه می کنم
[ترجمه ترگمان]من پیشنهاد می کنم که به شما بگویم که چه خبر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In her latest dispatch, Clare Duggan, our war correspondent, reported an increase in fighting.
[ترجمه گوگل]کلر دوگان، خبرنگار جنگی ما، در آخرین اعزام خود، از افزایش درگیری ها خبر داد
[ترجمه ترگمان]در آخرین گزارش خود، Clare دوگان، خبرنگار جنگ ما، گزارش داد که جنگ در حال افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He carries out his duties with efficiency and dispatch.
[ترجمه گوگل]او وظایف خود را با کارایی و اعزام انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]او وظایف خود را با کفایت و سرعت انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He conclude the negotiation with dispatch.
[ترجمه گوگل]او مذاکرات را با اعزام به پایان رساند
[ترجمه ترگمان]او مذاکرات را با اعزام به پایان رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We welcome the dispatch of the peace-keeping force.
[ترجمه گوگل]ما از اعزام نیروی حافظ صلح استقبال می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما به مرکز نیروهای امنیتی خوش آمد میگیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Please advise us of the dispatch of the goods/when the goods are dispatched.
[ترجمه گوگل]لطفا ما را در مورد ارسال کالا / هنگام ارسال کالا راهنمایی کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا پس از ارسال کالا، ارسال کالا را به ما توصیه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Hence the glass of whisky at the dispatch box rather than mineral water: A premature celebration?
[ترجمه گوگل]از این رو یک لیوان ویسکی در جعبه اعزام به جای آب معدنی: یک جشن زودرس؟
[ترجمه ترگمان]از این رو شیشه ویسکی به جای آب معدنی به جای آب معدنی: یک جشن زودرس؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Three successive Home Secretaries have stood at the Dispatch Box and pledged to do away with holding prisoners in police cells.
[ترجمه گوگل]سه وزیر کشور متوالی در صندوق اعزام ایستاده اند و متعهد شده اند که از نگهداری زندانیان در سلول های پلیس جلوگیری کنند
[ترجمه ترگمان]سه دبیر اصلی خانه در کادر راهنمایی ایستاده بودند و قول دادند که با نگه داشتن زندانیان در سلول های پلیس این کار را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اعزام (اسم)
dispatch, dispatching, send-out

گسیل (اسم)
dispatch

پیغام (اسم)
word, dispatch, errand, message

توزیع امکانات (اسم)
dispatch, dispatching

انجام سریع (اسم)
dispatch

مخابره (اسم)
connection, transmission, dispatch, traffic, communication, contact

شتاب (اسم)
hurry, pelt, acceleration, haste, speed, velocity, precipitation, dispatch, hustle, expedience, expediency, tilt

ارسال (اسم)
address, transmission, forwarding, dispatch, transmittance, transmittal, consignment, intromission, transmittancy

کشتن (فعل)
benumb, amortize, destroy, dispatch, administer, administrate, kill, murder, assassinate, mortify, amortise, fordo, extinguish, rat, burke, butcher, smite, knock off, misdo

فرستادن (فعل)
issue, send, dispatch, refer, forward, ship, transmit, send out, despatch, send in

اعزام کردن (فعل)
dispatch, detach, send out

روانه کردن (فعل)
send, dispatch, dismiss, launch, hale

گسیل داشتن (فعل)
send, dispatch

گسیل کردن (فعل)
dispatch

اعزام داشتن (فعل)
send, dispatch

مخابره کردن (فعل)
dispatch, transmit, wire

تخصصی

[کامپیوتر] انتخاب کار بعدی و آماده کردن آن برای پردازش
[ریاضیات] مخابره، تسریع، ارسال، اعزام، توزیع

انگلیسی به انگلیسی

• sending off, shipment; message, communication; promptness
send off quickly; dismiss; eliminate; kill; conclude with speed and efficiency
if you dispatch someone or something to a place, you send them there.
a dispatch is an official report sent to a person or organization by their representative in another place.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To send off something or someone quickly 📦
🔍 مترادف: Send
✅ مثال: They promised to dispatch the package within 24 hours.
Dispatch= فرستادن، فرستش، فرستمان
Dispatched= فرسته
1. فرستادن. ارسال کردن 2. اعزام کردن 3. کشتن 4. به سرعت تمام کردن. به انجام رساندن. پایان دادن / ۱. اعزام ۲. گزارش. خبر ۳. سرعت
مثال:
they dispatched a message to president
آنها یک پیام برای رئیس جمهور فرستادند.
دیسپچ
1 - deal with ( a task, problem, or opponent ) quickly and efficiently
از شر چیزی خلاص شدن، حل و فصل مشکل یا کار ی با سرعت
2 - to kill
به قتل رساندن، کشتن
3 - send off to a destination or for a purpose
...
[مشاهده متن کامل]

فرستادن ، اعزام کردن
he dispatched messages back to base
او پیام ها را به پایگاه فرستاد
a resolution authorizing the dispatch of a peacekeeping force
یک قطعنامه که به اعزام نیرو های حافظ صلح اجازه قانونی میدهد
4 - speed in action
با سرعت عمل
the situation might change, so he should proceed with dispatch
اوضاع ممکنه عوض بشه پس بهتره که او با سرعت عمل به کارش ادامه بده
5 - an official report on state or military affairs
گزارش رسمی در امور لشکری و کشوری

اعزام کردن
If something is done with dispatch, it is done quickly
with dispatch : به سرعت - با سرعت
Go park and get the dispatch
ماشینتو پارک کن و برو سر پستت ( سر کارت )
تخلیه سریع
سربریدن _ ذبح کردن_ پوست کندن
مرکز رادیویی پلیس که با گشتی ها از طریق بیسیم در ارتباط است
۱ - فرستادن کسی یا چیزی برای هدف خاصی
۲ - فرستادن نامه، بسته و . . . به جایی
۳ - خاتمه دادن
۴ - کشتن انسان یا حیوان [ کاربرد قدیمی]
dispatch ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: پاداش تسریع
تعریف: پاداش تخلیه یا بارگیری قبل از پایان زمان مجاز
نابود کردن، کشتن
to kill someone
بازرگانی::
تخلیه زودهنگام

وقتی یکی با dispatch مخاطب قرار داده شد، میتونه مرکز معنی بشه
- گسیل کردن ( شخصی/چیزی )
- سریعا کار را ساختن ( مثال : شکست دادن سریع حریف )
ارسال؛ اعزام
a technician will have to be dispatched to the site = یک تکنسین باید به پایگاه اعزام شود.
زنگ زدن
هدایت و راهبری
پخش بار /نیرو/برق
برق رسانی ، نیرو رسانی
پخش ، پخش سازی ، پخش کردن ، تقسیم
رساندن
کالایی را در یک منطقه یا جامعه جا انداختن
هماهنگ کردن تولید و مصرف، فرآیندی است که عمل هماهنگی و تنظیم انرژی و خطوط انتقال نیرو توسط مرکز کنترل در آن انجام می شود .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس