disorganized

/ˌdɪˈsɔːrɡəˌnaɪz//ˌdɪsˈɔːɡənaɪz/

(verb transitive) درهم وبرهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی رابرهم زدن

جمله های نمونه

1. his article was very disorganized
مقاله ی او بسیار درهم و برهم بود.

2. the students' merrymaking was noisy and disorganized
شادی و پای کوبی دانشجویان پر سر و صدا و بهم ریخته بود.

3. after ahmad's retirement, the school became badly disorganized
پس از بازنشستگی احمد مدرسه بسیار نابسامان شد.

4. She's so disorganized she never gets anything done.
[ترجمه گوگل]او آنقدر بی نظم است که هرگز کاری از پیش نمی برد
[ترجمه ترگمان]اون خیلی آشفته اس اون هیچ وقت کاری نمی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She never gets anywhere on time. She's hopelessly disorganized.
[ترجمه گوگل]او هرگز به موقع به جایی نمی رسد او به طرز ناامیدکننده ای بی نظم است
[ترجمه ترگمان] اون هیچ وقت جایی نمیره او نومیدانه آشفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The whole conference was totally disorganized - nobody knew what they were supposed to be doing.
[ترجمه گوگل]کل کنفرانس کاملاً بهم ریخته بود - هیچ کس نمی دانست که قرار است چه کاری انجام دهند
[ترجمه ترگمان]کل کنفرانس کاملا نامنظم بود - هیچ کس نمی دانست که آن ها چه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Their betray disorganized the party.
[ترجمه گوگل]خیانت آنها حزب را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]خیانت آن ها در مهمانی پراکنده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The conference was completely disorganized.
[ترجمه گوگل]کنفرانس کاملاً بی نظم بود
[ترجمه ترگمان]این کنفرانس کاملا بی نظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was a hectic disorganized weekend.
[ترجمه گوگل]آخر هفته بی نظمی پر هیجان بود
[ترجمه ترگمان]آخر این آخر هفته نامنظم و نامنظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He's impossible to work for - he's so disorganized.
[ترجمه گوگل]کار کردن برای او غیرممکن است - او بسیار بی نظم است
[ترجمه ترگمان]برای این کار غیر ممکن است - او خیلی آشفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The train schedule was disorganized by heavy snow-storms.
[ترجمه Parisa] بخاطر برف سنگین و طوفان برنامه ی رفت و آمد قطار ها بهم ریخت
|
[ترجمه گوگل]برنامه قطار به دلیل طوفان شدید برف به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]برنامه قطار با طوفان های شدید برف و طوفان نامنظم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She gave a long disorganized speech that left everyone confused.
[ترجمه گوگل]او یک سخنرانی بی نظم طولانی انجام داد که همه را گیج کرد
[ترجمه ترگمان]او یک سخنرانی طولانی و طولانی کرد که همه را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Units within the executive might be too disorganized to act effectively.
[ترجمه گوگل]واحدهای درون قوه مجریه ممکن است به قدری بی نظم باشند که نتوانند به طور موثر عمل کنند
[ترجمه ترگمان]واحدهای اجرایی ممکن است برای عمل به طور موثر disorganized باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Ellen was about as disorganized and forgetful as any fourth grade child in memory.
[ترجمه گوگل]الن به اندازه هر بچه کلاس چهارمی در حافظه بی نظم و فراموشکار بود
[ترجمه ترگمان]الن هم مثل هر بچه چهارم که در حافظه مو نده بود آشفته و فراموش کار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[بهداشت] آشفته

انگلیسی به انگلیسی

• disarranged, lacking order; disordered (also disorganised)
if something is disorganized, it is in a confused and badly prepared state.
if you are disorganized, you do not plan or arrange things well.
see also disorganize.

پیشنهاد کاربران

بی نظم ثلاً آدم بی نظم
Lisa's mom is disorganised. She often loses her keys.
بی نظم - شلخته
شلخته و بی نظم اما نه در معنای تنبل ( مثلا کسی که اتاقشو تمیز نمیکنه ) بلکه به معنی کسیه که به دلیل عدم برنامه ریزی و مدیریت صحیح باعث میشه همه کارا روی هم تلنبار بشه
به هم ریخته
disorganized ( adj ) = chaotic ( adj )
به معناهای: بی نظم، پرهرج و مرج، نابسامان/درهم برهم، شلخته، خرتوخر/آشفته، نامرتب/سازماندهی نشده
شلخته، سازماندهی نشده
سازماندهی نشده، بی سامان، نابسامان
نامنظم، بدون برنامه ریزی
بی نظم، مدریت نکردن
عدم سازماندهی
آشفته
شلوغ - شلخته
شلخته
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس