disorderly

/ˌdɪˈsɔːrdərli//dɪsˈɔːdəli/

معنی: بی ترتیب، شلوغ، بی نظم
معانی دیگر: نامرتب، نامنظم، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، بی سامان، (اجتماع یا فرد) پراغتشاش، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، مختل، شلوه، ناامن

جمله های نمونه

1. a disorderly desk
میز تحریر نامرتب

2. a disorderly heap of paper
توده ای کاغذ درهم و برهم

3. the workers' disorderly demonstrations
تظاهرات پرآشوب کارگران

4. his hair was a disorderly yellow mop
موی سرش همچون زمین شوی ژولیده و زرد رنگ بود.

5. The police scattered the disorderly crowd.
[ترجمه گوگل]پلیس جمعیت بی نظم را پراکنده کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس جمعیت نامنظم را پراکنده ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Once this dial the disorderly my heartbeat, now how could I forget you.
[ترجمه گوگل]وقتی این شماره ضربان قلبم را بی نظم می کرد، حالا چطور می توانستم تو را فراموش کنم
[ترجمه ترگمان]به محض این که این شماره ضربان قلبم را مختل کرد، حالا چطور می توانستم تو را فراموش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mr Ling was acquitted of disorderly behaviour by magistrates.
[ترجمه گوگل]آقای لینگ از رفتار بی نظمی توسط قضات تبرئه شد
[ترجمه ترگمان]آقای لینگ از رفتار غیر قانونی قضات تبرئه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was arrested for disorderly conduct.
[ترجمه گوگل]او به دلیل بی نظمی دستگیر شد
[ترجمه ترگمان]او به خاطر رفتار نامنظم دستگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's a disorderly sort of a house with books and papers lying around everywhere.
[ترجمه گوگل]خانه‌ای بی‌نظم است که همه جا کتاب‌ها و کاغذهایی در آن قرار دارد
[ترجمه ترگمان]این خانه یک خانه خرابه است که کتاب ها و کاغذها در همه جا پخش و پلا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Miller was fined $700 for being drunk and disorderly aboard a plane in October.
[ترجمه گوگل]میلر در ماه اکتبر به دلیل مستی و بی نظمی در یک هواپیما 700 دلار جریمه شد
[ترجمه ترگمان]در ماه اکتبر میلر به خاطر مست شدن و خارج شدن از هواپیما ۷۰۰ دلار جریمه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A drunk and disorderly can clattered on a grating.
[ترجمه گوگل]قوطی مست و بی‌نظم روی توری تکان می‌خورد
[ترجمه ترگمان]مست و ژولیده می توانند با صدای بلند از یک پنجره عبور کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You have to understand the disorderly conduct statute. . . .
[ترجمه گوگل]شما باید قانون رفتار بی نظم را درک کنید
[ترجمه ترگمان] تو باید درک کنی که قوانین نامنظم قانون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The next time he was found drunk and disorderly he'd have had it.
[ترجمه گوگل]دفعه بعد که او را مست و بی نظم پیدا کردند، حتما دچار آن شده بود
[ترجمه ترگمان]دفعه بعد که مست و آشفته بود، آن را به دست آورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her hair was disorderly, and the color of her skin was bluish black, which is a sign of incurable leprosy.
[ترجمه گوگل]موهایش نامرتب و رنگ پوستش مشکی مایل به آبی بود که نشانه جذام صعب العلاج است
[ترجمه ترگمان]موهایش ژولیده بود و رنگ پوستش به رنگ آبی مایل به آبی مایل به جذام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Makarenko was not alone in the disorderly climate of 1922 in thinking on these lines.
[ترجمه گوگل]ماکارنکو در آب و هوای نابسامان سال 1922 تنها نبود که به این خطوط فکر می کرد
[ترجمه ترگمان]Makarenko در آب و هوای آشفته سال ۱۹۲۲ به تنهایی در فکر این خطوط نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی ترتیب (صفت)
disordered, anomalous, irregular, desultory, disorderly, immethodical

شلوغ (صفت)
tumultuous, busy, disorderly, messy, noisy, unquiet, chock-a-block

بی نظم (قید)
disorderly

انگلیسی به انگلیسی

• disorganized, disarranged, untidy, chaotic
something that is disorderly is very untidy.
people who are disorderly behave in an uncontrolled or violent way.

پیشنهاد کاربران

بپرس