disordered

/ˌdɪˈsɔːrdərd//dɪsˈɔːdəd/

معنی: بی نظم، بی ترتیب، اشفته، نا مرتب، نامنظم، مختل شده
معانی دیگر: درهم و برهم، مغشوش، ناسرواد، ناراستاد، پریشان، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، بیمار، دچار اختلال

جمله های نمونه

1. a disordered country with a history of successive revolutions
کشوری پرآشوب با سابقه ی انقلاب های پی درپی

2. a disordered patient
بیمار روانی

3. a small disordered room
اتاق کوچک نامرتب

4. eating junk food disordered his digestive system
خوردن هله هوله دستگاه گوارش او را دچار اختلال کرد.

5. the new secretary has disordered all of the files
منشی جدید همه ی پرونده ها را به هم ریخته است.

6. various functions of the human body can become disordered
فعالیت های مختلف بدن انسان می تواند دستخوش اختلال شود.

7. He led a disordered life and died in poverty.
[ترجمه گوگل]او زندگی آشفته ای داشت و در فقر درگذشت
[ترجمه ترگمان]او یک زندگی آشفته را رهبری کرد و در فقر جان سپرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His hair was disordered.
[ترجمه Lida] موهایش نامرتب بودند
|
[ترجمه گوگل]موهایش به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]موهایش آشفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The room was disordered when they arrived at the scene of the burglary.
[ترجمه گوگل]وقتی به محل دزدی رسیدند اتاق به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]هنگامی که به محل دزدی رسیدند، اتاق درهم ریخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Social services provision for the mentally disordered is through the full range of social work, day care and residential services.
[ترجمه گوگل]ارائه خدمات اجتماعی برای افراد دارای اختلال روانی از طریق طیف کامل خدمات اجتماعی، مراقبت روزانه و خدمات اقامتی انجام می شود
[ترجمه ترگمان]تامین خدمات اجتماعی برای اختلال ذهنی از طریق دامنه کامل فعالیت های اجتماعی، مراقبت روزانه و خدمات مسکونی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Seriously mentally disordered people should not be put in prison.
[ترجمه گوگل]افراد دارای اختلال روانی جدی نباید به زندان بیفتند
[ترجمه ترگمان]جدا از نظر ذهنی، مردم درهم ریخته نباید در زندان قرار گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The special needs of a mentally disordered person are for specific medical and psychological treatments and procedures.
[ترجمه گوگل]نیازهای ویژه یک فرد مبتلا به اختلال روانی به درمان ها و اقدامات خاص پزشکی و روانی است
[ترجمه ترگمان]نیاز خاص یک فرد آشفته ذهنی برای درمان های پزشکی و روانشناسی خاص و شیوه های درمانی خاص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Unfortunately, just as the emotional needs of mentally disordered people are often ignored, so too are their spiritual needs.
[ترجمه گوگل]متأسفانه همانطور که نیازهای عاطفی افراد دارای اختلال روانی اغلب نادیده گرفته می شود، نیازهای روحی آنها نیز نادیده گرفته می شود
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، همان طور که نیازهای عاطفی افراد دچار اختلال ذهنی اغلب نادیده گرفته می شوند، بنابراین نیازهای معنوی آن ها نیز به همین شکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A stale breath came from him, sour, disordered, which was not only because he might have drunk too much.
[ترجمه گوگل]نفسی کهنه از او می آمد، ترش، بی نظم، که فقط به این دلیل نبود که ممکن بود زیاد مشروب بخورد
[ترجمه ترگمان]یک نفس کهنه، ترش و نامرتب، که نه تنها به خاطر آن بود که بیش از حد مست باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Patients admitted to the casualty department with disordered behaviour present a considerable diagnostic challenge.
[ترجمه گوگل]بیماران بستری شده در بخش سانحه با رفتارهای بی نظم یک چالش تشخیصی قابل توجه است
[ترجمه ترگمان]بیماران مبتلا به رفتار بی نظم، یک چالش تشخیصی قابل توجه را ارائه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She looked round the disordered kitchen.
[ترجمه گوگل]او به اطراف آشپزخانه بی نظم نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]به اطراف آشپزخانه پراکنده نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی نظم (صفت)
amorphous, disordered, chaotic, tumultuous

بی ترتیب (صفت)
disordered, anomalous, irregular, desultory, disorderly, immethodical

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

نا مرتب (صفت)
disordered, irregular, disheveled, sloppy, untidy, unequal

نامنظم (صفت)
erratic, disordered

مختل شده (صفت)
disturbed, disordered

تخصصی

[نساجی] نامنظم - پیوند نامنظم
[پلیمر] نامنظم

انگلیسی به انگلیسی

• confused, disturbed, untidy
something that is disordered is untidy and not neatly arranged.
someone who is mentally disordered has an illness which affects their mind.

پیشنهاد کاربران

[معده، قلب و غیره] ناراحت
( منبع: فرهنگ معاصر هزاره )
ناسالم
غیرطبیعی
در حقوق به معنی فرد مختل المشاعر ( مجنون )
غیریکنواخت بودن ( شیمی )

بپرس