dislodge
/ˌdɪsˈlɑːdʒ//dɪsˈlɒdʒ/
معنی: راندن، خیمه بر بستن، از جای خودبیرون کردن
معانی دیگر: بیرون آوردن (از جای خود)، بیرون راندن، بیرون کردن یا شدن، رها شدن یا کردن

جمله های نمونه
1. we tried to dislodge the enemy from its fortifications
کوشیدیم که (نیروهای) دشمن را از استحکامات خود بیرون برانیم.
2. They needed a bulldozer to dislodge the rock.
[ترجمه امین] آن ها به یک بولدوزر نیاز داشتند تا سنگ را از جایش بیرون بیاورند.|
[ترجمه گوگل]آنها به یک بولدوزر نیاز داشتند تا سنگ را از جای خود خارج کنند[ترجمه ترگمان]آن ها به یک bulldozer احتیاج داشتند تا سنگ را کنار بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The rebels have so far failed to dislodge the President.
[ترجمه گوگل]شورشیان تاکنون نتوانسته اند رئیس جمهور را از قدرت برکنار کنند
[ترجمه ترگمان]شورشیان تاکنون نتوانسته اند رئیس جمهور را کنار بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]شورشیان تاکنون نتوانسته اند رئیس جمهور را کنار بزنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. We need two wins to dislodge the French team from first place.
[ترجمه گوگل]ما به دو برد نیاز داریم تا تیم فرانسه را از جایگاه اول خارج کنیم
[ترجمه ترگمان]ما برای بیرون راندن تیم فرانسوی از ابتدا به دو پیروزی نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]ما برای بیرون راندن تیم فرانسوی از ابتدا به دو پیروزی نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. There's something between my teeth and I can't dislodge it.
[ترجمه گوگل]چیزی بین دندانهایم است و نمیتوانم آن را بیرون بیاورم
[ترجمه ترگمان]بین دندان هایم یک چیزی وجود دارد و نمی توانم آن را کنار بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]بین دندان هایم یک چیزی وجود دارد و نمی توانم آن را کنار بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Army commanders were preparing to dislodge the militia from the capital.
[ترجمه گوگل]فرماندهان ارتش در حال آماده شدن برای بیرون راندن شبه نظامیان از پایتخت بودند
[ترجمه ترگمان]فرماندهان ارتش در حال آماده شدن برای بیرون راندن شبه نظامیان از پایتخت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]فرماندهان ارتش در حال آماده شدن برای بیرون راندن شبه نظامیان از پایتخت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. This is sufficient to dislodge any particles.
[ترجمه گوگل]این برای از بین بردن ذرات کافی است
[ترجمه ترگمان]این برای بیرون راندن هر ذره کافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]این برای بیرون راندن هر ذره کافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The most difficult volatiles to dislodge will be those borne in compounds such as carbonates and hydroxy silicates.
[ترجمه گوگل]سخت ترین مواد فرار برای جابجایی آنهایی هستند که در ترکیباتی مانند کربنات ها و هیدروکسی سیلیکات ها وجود دارند
[ترجمه ترگمان]دشوارترین volatiles برای dislodge، کسانی خواهند بود که در ترکیباتی مثل carbonates و هیدروکسی silicates منتقل خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]دشوارترین volatiles برای dislodge، کسانی خواهند بود که در ترکیباتی مثل carbonates و هیدروکسی silicates منتقل خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He had managed to dislodge the noose from his neck and save himself by jumping into the freezing water below.
[ترجمه گوگل]او توانسته بود طناب را از گردنش بیرون بیاورد و با پریدن به داخل آب یخ زده پایین، خود را نجات دهد
[ترجمه ترگمان]او توانسته بود گره را از گردن او بیرون بکشد و خود را با پریدن در آب سرد پایین نجات دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او توانسته بود گره را از گردن او بیرون بکشد و خود را با پریدن در آب سرد پایین نجات دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Last December government troops stormed 20 prisons to dislodge prisoners from the dormitory wards.
[ترجمه گوگل]در دسامبر گذشته، نیروهای دولتی به 20 زندان یورش بردند تا زندانیان را از بندهای خوابگاه بیرون کنند
[ترجمه ترگمان]در دسامبر گذشته نیروهای دولتی به ۲۰ زندان حمله کردند تا زندانیان را از بخش های خوابگاه بیرون کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]در دسامبر گذشته نیروهای دولتی به ۲۰ زندان حمله کردند تا زندانیان را از بخش های خوابگاه بیرون کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She became champion in 1982 and no one has been able to dislodge her.
[ترجمه گوگل]او در سال 1982 قهرمان شد و هیچ کس نتوانست او را از جای خود خارج کند
[ترجمه ترگمان]او در سال ۱۹۸۲ قهرمان شد و هیچ کس نتوانسته است او را کنار بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او در سال ۱۹۸۲ قهرمان شد و هیچ کس نتوانسته است او را کنار بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Once embedded in the skin, these savage spines are difficult to dislodge.
[ترجمه گوگل]وقتی این خارهای وحشی در پوست فرو میشوند، به سختی از جای خود خارج میشوند
[ترجمه ترگمان]به محض این که در پوست جای گرفت، این تیغ های وحشیانه برای بیرون راندن مشکل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]به محض این که در پوست جای گرفت، این تیغ های وحشیانه برای بیرون راندن مشکل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. He may challenge the Prime Minister even if he decides he cannot dislodge her this time.
[ترجمه گوگل]او ممکن است نخست وزیر را به چالش بکشد، حتی اگر تصمیم بگیرد که این بار نمی تواند او را از کار برکنار کند
[ترجمه ترگمان]او ممکن است نخست وزیر را به چالش بکشد، حتی اگر او تصمیم بگیرد که نمی تواند این بار او را از جا بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]او ممکن است نخست وزیر را به چالش بکشد، حتی اگر او تصمیم بگیرد که نمی تواند این بار او را از جا بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Her doubts about its truth do not, in equal measure, dislodge her belief.
[ترجمه گوگل]تردید او در مورد حقیقت آن، به همان اندازه، باور او را از بین نمی برد
[ترجمه ترگمان]شک و تردیدهای او درباره حقیقت آن، در همان اندازه، belief او را کنار نمی زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]شک و تردیدهای او درباره حقیقت آن، در همان اندازه، belief او را کنار نمی زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel
خیمه بر بستن (فعل)
decamp, dislodge, move stakes, pull up stakes
از جای خود بیرون کردن (فعل)
dislodge
به انگلیسی
• extricate, remove; oust, expel
if you dislodge someone or something, you cause them to move from a place.
if you dislodge someone or something, you cause them to move from a place.
پیشنهاد کاربران
از جای برکندن
کنار نهادن، کنار گذاشتن
برکندن
کندن یک چیزی ک ب یک جایی چسبیده است
کندن یک چیزی ک ب یک جایی چسبیده است
جابه جاشدن
لق شدگی