disjoint

/ˌdɪsˌdʒɔɪnt//dɪsˈdʒɔɪnt/

معنی: متلاشی شدن
معانی دیگر: از هم گسستن، منفصل کردن، منفک کردن یا شدن، وابندیدن، ناهم بند کردن، از هم گشودن، تکه تکه کردن، (مفصل ها را) از هم جدا کردن، بند از بند گشودن، قطع عضو کردن، اندام بری کردن، (مفصل یا استخوان) از جا دررفتن، جابجا شدن یا کردن، درهم و برهم کردن، نامرتب کردن، واپیراستن، نابسامان کردن، گسیختن، (مهجور) رجوع شود به: disjointed، ازبندسواکردن، بی ربط ساختن، پرت کردن، دررفتن

جمله های نمونه

1. to disjoint a fried chicken
مرغ سرخ کرده را تکه تکه کردن

2. The old man disjointed his knee when he fell.
[ترجمه گوگل]پیرمرد با افتادن زانویش از هم پاشید
[ترجمه ترگمان]پیرمرد هنگام افتادن زانویش را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Her ankle disjointed when she fell.
[ترجمه گوگل]وقتی زمین خورد، مچ پایش از هم گسیخت
[ترجمه ترگمان]قوزک پاش به هم خورد وقتی افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Mother disjointed a duck for cooking.
[ترجمه گوگل]مادر یک اردک را برای آشپزی از هم جدا کرد
[ترجمه ترگمان]مادر افسار گسیخته برای آشپزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Sally was used to his disjointed, drunken ramblings.
[ترجمه گوگل]سالی به جست و خیزهای آشفته و مستانه اش عادت کرده بود
[ترجمه ترگمان]سلی به حرف های بی ربط و بی ربط خود عادت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The script was disjointed and hard to follow.
[ترجمه گوگل]فیلمنامه از هم گسیخته بود و دنبال کردن آن سخت بود
[ترجمه ترگمان]فیلمنامه از هم گسیخته و سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The criminal killed and disjointed her.
[ترجمه گوگل]جنایتکار او را کشت و از هم گسست
[ترجمه ترگمان]جنایتکار کشته شد و او را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The film was so disjointed that I couldn't tell you what the story was about.
[ترجمه گوگل]فیلم به قدری از هم گسیخته بود که نمی توانستم به شما بگویم داستان درباره چیست
[ترجمه ترگمان]فیلم خیلی بی ربط بود که نمی توانستم به شما بگویم داستان درباره چه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is rather disjointed when he ad-libs.
[ترجمه گوگل]او در هنگام تبلیغ نسبتاً از هم گسیخته است
[ترجمه ترگمان]او تقریبا با خط خرچنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He gave a rather disjointed account of his experience in the jungle.
[ترجمه گوگل]او گزارش نسبتاً نامرتبطی از تجربه خود در جنگل ارائه داد
[ترجمه ترگمان]او شرح مختصری از تجارب خود در جنگل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Burley was critical of his team's disjointed performance.
[ترجمه گوگل]برلی از عملکرد ناهماهنگ تیمش انتقاد داشت
[ترجمه ترگمان]برلی از عملکرد گسیخته تیم خود انتقاد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The novel suffers from a disjointed plot and pale, insignificant characters.
[ترجمه گوگل]رمان از یک طرح از هم گسیخته و شخصیت های کم رنگ و بی اهمیت رنج می برد
[ترجمه ترگمان]رمان از یک طرح جسته گریخته، و شخصیت های بی اهمیت و بی اهمیت، رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He disjointed from his family.
[ترجمه گوگل]او از خانواده اش جدا شد
[ترجمه ترگمان]او از خانواده اش جدا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Rambling, disjointed notes found in Brady's apartment gave no clues as to his disappearance.
[ترجمه گوگل]یادداشت های نامرتب و پراکنده ای که در آپارتمان برادی یافت شد، هیچ سرنخی از ناپدید شدن او نداشت
[ترجمه ترگمان]rambling که در آپارتمان بردی پیدا شده بود هیچ سرنخی از ناپدید شدن او پیدا نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It all seemed disjointed and unreal to Donaldson, as if his world had suddenly taken a lurching sideways step.
[ترجمه گوگل]برای دونالدسون همه چیز نامرتب و غیر واقعی به نظر می رسید، گویی دنیای او ناگهان یک گام به پهلو برداشته است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که همه چیز از هم گسیخته و غیر واقعی به نظر می رسد، انگار که دنیای او ناگهان از روی یک حرکت کج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متلاشی شدن (فعل)
decompose, fragment, disintegrate, crack up, splinter, disjoint

تخصصی

[ریاضیات] منفصل، غیر متصل، مجزا، جدا از هم، از هم جدا، جدا، نامتقاطع، ناپیوسته، ناهمبند
[آمار] جدا از هم

انگلیسی به انگلیسی

• dislocate, separate or disconnect the joints; put out of order

پیشنهاد کاربران

در ریاضی به معنای اشتراک نداشتن و مجزا بودن دو مجموعه است
ریاضی: مجزا ( اشتراک نداشتن )

بپرس