disinclined

/ˌdɪsənˈklaɪnd//ˌdɪsɪnˈklaɪnd/

معنی: بی میل، بی تمایل
معانی دیگر: ناگرا، ناخواستار، زده، نامتمایل

جمله های نمونه

1. disinclined to go to the movies
بی میل نسبت به سینما رفتن

2. i was disinclined to believe his story
تمایلی به باور کردن داستان او نداشتم.

3. His rareness disinclined me to grant his request.
[ترجمه گوگل]نادر بودن او من را از اجابت درخواستش منصرف کرد
[ترجمه ترگمان]rareness از من بی میل نبود که تقاضایش را برآورده کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He gave me a disinclined assistance.
[ترجمه گوگل]او به من کمک بی میلی کرد
[ترجمه ترگمان]او به من کمک زیادی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her background disinclined her from resistance.
[ترجمه گوگل]سابقه او او را از مقاومت منصرف کرد
[ترجمه ترگمان]سابقه Her او را از مقاومت منع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is disinclined to be photographed.
[ترجمه فرهاد] او میلی به عکاسی ندارد.
|
[ترجمه گوگل]او تمایلی به عکس گرفتن ندارد
[ترجمه ترگمان]از او عکس گرفته نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I was disinclined to talk to Stephen about it.
[ترجمه گوگل]من تمایلی به صحبت با استفن در مورد آن نداشتم
[ترجمه ترگمان]من بی میل نبودم با استفن در این مورد حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My girlfriend is disinclined towards a long distance trip.
[ترجمه گوگل]دوست دختر من تمایلی به سفرهای طولانی ندارد
[ترجمه ترگمان]دوست دخترم به سفر دور طولانی بی میل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I am/feel disinclined to offer him a job if he hasn't got a degree.
[ترجمه گوگل]اگر مدرک تحصیلی نداشته باشد، تمایلی به پیشنهاد کاری به او ندارم
[ترجمه ترگمان]دلم نمی خواهد شغلی به او بدهم اگر مدرک نداشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her bad health disinclined her to dance.
[ترجمه گوگل]سلامتی بدش او را از رقصیدن منصرف کرد
[ترجمه ترگمان]حال و هوای بد او مانع رقص او می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was disinclined for conversation.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به گفتگو نداشت
[ترجمه ترگمان]از این گفتگو اجتناب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had a disinclined smile on his face.
[ترجمه گوگل]لبخندی بی میلی بر لب داشت
[ترجمه ترگمان]لبخند disinclined بر چهره اش نقش بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. People had become disinclined to believe without doubting what was revealed to them.
[ترجمه گوگل]مردم تمایلی به ایمان نداشتند بدون اینکه در آنچه بر آنها نازل شده بود شک کنند
[ترجمه ترگمان]مردم بدون شک به آنچه بر آن ها آشکار شده بود ایمان نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He felt disinclined to argue while the calendar was there to remind him that he was down to his last twenty-five days.
[ترجمه گوگل]در حالی که تقویم وجود داشت تا به او یادآوری کند که بیست و پنج روز آخر عمرش را سپری کرده بود، تمایلی به بحث نداشت
[ترجمه ترگمان]میل نداشت بحث کند، در حالی که تقویم برای یادآوری آن بود که او بیست و پنج روز آخر عمرش را در آنجا گذرانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی میل (صفت)
stomachy, squeamish, loathsome, disinclined, reluctant, unwilling, resentful, listless

بی تمایل (صفت)
disinclined, unwilling

انگلیسی به انگلیسی

• reluctant, unwilling, indisposed, averse
if you are disinclined to do something, you do not want to do it.

پیشنهاد کاربران

بپرس