disincline

/ˌdɪsənˈklaɪn//ˌdɪsɪnˈklaɪn/

معنی: بیزار کردن، بی رغبت کردن، بی میل کردن
معانی دیگر: نامتمایل کردن، ناگرا کردن، بی گرایش کردن، ناخواستار کردن، (از چیزی) زده کردن

جمله های نمونه

1. his own childhood memories disincline him from corporal punishment
خاطرات کودکی خود او موجب می شود که از تنبیه بدنی روگردان باشد.

2. His rareness disinclined me to grant his request.
[ترجمه گوگل]نادر بودن او من را از اجابت درخواستش منصرف کرد
[ترجمه ترگمان]rareness از من بی میل نبود که تقاضایش را برآورده کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He gave me a disinclined assistance.
[ترجمه گوگل]او به من کمک بی میلی کرد
[ترجمه ترگمان]او به من کمک زیادی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Her background disinclined her from resistance.
[ترجمه گوگل]سابقه او او را از مقاومت منصرف کرد
[ترجمه ترگمان]سابقه Her او را از مقاومت منع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is disinclined to be photographed.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به عکس گرفتن ندارد
[ترجمه ترگمان]از او عکس گرفته نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She was disinclined to believe him.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به باور او نداشت
[ترجمه ترگمان]میل نداشت حرفش را باور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I was disinclined to talk to Stephen about it.
[ترجمه گوگل]من تمایلی به صحبت با استفن در مورد آن نداشتم
[ترجمه ترگمان]من بی میل نبودم با استفن در این مورد حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My girlfriend is disinclined towards a long distance trip.
[ترجمه گوگل]دوست دختر من تمایلی به سفرهای طولانی ندارد
[ترجمه ترگمان]دوست دخترم به سفر دور طولانی بی میل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I am/feel disinclined to offer him a job if he hasn't got a degree.
[ترجمه گوگل]اگر مدرک تحصیلی نداشته باشد، تمایلی به پیشنهاد کاری به او ندارم
[ترجمه ترگمان]دلم نمی خواهد شغلی به او بدهم اگر مدرک نداشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her bad health disinclined her to dance.
[ترجمه گوگل]سلامتی بدش او را از رقصیدن منصرف کرد
[ترجمه ترگمان]حال و هوای بد او مانع رقص او می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was disinclined for conversation.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به گفتگو نداشت
[ترجمه ترگمان]از این گفتگو اجتناب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was disinclined to talk about himself, especially to his students.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به صحبت در مورد خودش، به ویژه با شاگردانش نداشت
[ترجمه ترگمان]او میل نداشت در مورد خودش صحبت کند، به خصوص برای دانش آموزان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had a disinclined smile on his face.
[ترجمه گوگل]لبخندی بی میلی بر لب داشت
[ترجمه ترگمان]لبخند disinclined بر چهره اش نقش بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Some students disincline to study.
[ترجمه گوگل]برخی از دانش آموزان تمایلی به مطالعه ندارند
[ترجمه ترگمان]برخی از دانش آموزان به تحصیل می پردازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. People had become disinclined to believe without doubting what was revealed to them.
[ترجمه گوگل]مردم تمایلی به ایمان نداشتند بدون اینکه در آنچه بر آنها نازل شده بود شک کنند
[ترجمه ترگمان]مردم بدون شک به آنچه بر آن ها آشکار شده بود ایمان نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیزار کردن (فعل)
disgust, avert, weary, disincline, loathe, repel

بی رغبت کردن (فعل)
disincline, cloy

بی میل کردن (فعل)
disincline, indispose

انگلیسی به انگلیسی

• decline, be unwilling; make unwilling, cause to be averse to

پیشنهاد کاربران

بپرس