disinclination

/ˌdɪˌsɪnkləˈneɪʃn̩//ˌdɪsɪnklɪˈneɪʃn̩/

معنی: بی میلی، عدمتمایل، بیرغبتی
معانی دیگر: بی گرایشی، ناخواستاری، اکراه

جمله های نمونه

1. his disinclination to reading arose early in life
بی میلی او به کتاب خواندن از همان اوایل عمرش آغاز شد.

2. He has a disinclination for work.
[ترجمه گوگل]او تمایلی به کار ندارد
[ترجمه ترگمان]بی میل است کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There was a general disinclination to return to the office after lunch.
[ترجمه گوگل]یک بی میلی عمومی برای بازگشت به دفتر بعد از ناهار وجود داشت
[ترجمه ترگمان]بعد از ناهار ملاقاتی برای برگشتن به دفتر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I'm afraid I have quite a disinclination to retire on a pension.
[ترجمه گوگل]من می ترسم که کاملاً تمایلی به بازنشستگی با حقوق بازنشستگی داشته باشم
[ترجمه ترگمان]متاسفانه بی میل نیستم که با حقوق بازنشستگی بازنشسته بشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He felt a disinclination to take music lessons.
[ترجمه گوگل]او احساس بی میلی به درس موسیقی می کرد
[ترجمه ترگمان]احساس عدم تمایل به گرفتن درس های موسیقی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The problem of overcoming the disinclination to practice.
[ترجمه گوگل]مشکل غلبه بر بی میلی به تمرین
[ترجمه ترگمان]مشکل غلبه بر عدم تمایل به عمل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. How can I conquer my disinclination to meet people?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم بی میلی خود را برای ملاقات با مردم غلبه کنم؟
[ترجمه ترگمان]چه طور می توانم بی میل باشم که disinclination را ملاقات کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His disinclination for modesty is well known.
[ترجمه گوگل]عدم تمایل او به حیا مشهور است
[ترجمه ترگمان]بی میلی او به تواضع، به خوبی شناخته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. How to accomplish to the thing of disinclination distain?
[ترجمه گوگل]چگونه می توان به چیزی که از تمایلات ناراضی است دست یافت؟
[ترجمه ترگمان]چه جوری با این disinclination سر و کار پیدا کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I am afraid I have quite a disinclination to retire on a pension.
[ترجمه گوگل]می ترسم کاملاً تمایلی به بازنشستگی با حقوق بازنشستگی داشته باشم
[ترجمه ترگمان]متاسفانه بی میل نیستم که با حقوق بازنشستگی بازنشسته بشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That reflects a very British disinclination to shell out on management training.
[ترجمه گوگل]این نشان‌دهنده بی‌میلی بریتانیایی‌ها برای هزینه‌کردن در مورد آموزش مدیریت است
[ترجمه ترگمان]این نشان دهنده عدم تمایل بسیار انگلیسی به شرکت در آموزش مدیریت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. How be interested in the thing of disinclination?
[ترجمه گوگل]چگونه به چیز بی میلی علاقه مند شوید؟
[ترجمه ترگمان]چه طور به این کار علاقه مند می شوی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He felt a [ some ] disinclination to take music lessons.
[ترجمه گوگل]او احساس می‌کرد [برخی] تمایلی به شرکت در درس موسیقی نداشت
[ترجمه ترگمان]او احساس می کرد که تمایل به گرفتن درس های موسیقی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Many players call pair of other sport disinclination, the hope is resumptive remaining sum, or win corresponding compensation.
[ترجمه گوگل]بسیاری از بازیکنان یک جفت ورزش دیگر را بی‌میل می‌نامند، امیدوارند مبلغ باقی‌مانده مجدد باشد یا غرامت مربوطه را دریافت کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بازیکنان یک جفت از ورزش کاران ورزشی دیگر را بی میل می دانند، امید مجموع باقیمانده است، یا جبران مربوطه را به دست می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

عدم تمایل (اسم)
disinclination

بی رغبتی (اسم)
distaste, disinclination

انگلیسی به انگلیسی

• reluctance, unwillingness
disinclination is a feeling that you do not want to do something.

پیشنهاد کاربران

reluctance
عدم تمایل بهتره تا عدم متمایل : ) ) )
نقص خطی

بپرس