dishevel

/ˌdɪˈʃevəl//ˌdɪˈʃevəl/

معنی: پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن
معانی دیگر: (موی سر) ژولیده، پریشتن، (جامه) نامرتب و چروکدار کردن یا شدن، (جامه) نامرتب و ناجور کردن

جمله های نمونه

1. The wind dishevelled her hair and skirt.
[ترجمه گوگل]باد موها و دامنش را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]باد موهایش را پریشان کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He looked tired, dishevelled and very pale.
[ترجمه گوگل]او خسته، ژولیده و بسیار رنگ پریده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]خسته به نظر می رسید، آشفته و بسیار پریده رنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He ran in looking rather dishevelled.
[ترجمه گوگل]او به نظر نسبتا ژولیده وارد شد
[ترجمه ترگمان]با حالتی پریشان به راه خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Pam arrived late, dishevelled and out of breath.
[ترجمه گوگل]پام دیر رسید، ژولیده و نفس نفس نمی زد
[ترجمه ترگمان] پم \"دیر رسید،\" dishevelled \"و خارج از نفس\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The wind dishevelled the newspapers on the table.
[ترجمه گوگل]باد روزنامه های روی میز را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]باد روزنامه ها را به هم ریخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He arrived on January disheveled and much the worse for wear.
[ترجمه گوگل]او در ژانویه ژولیده و بدتر از آن برای پوشیدن وارد شد
[ترجمه ترگمان]او در ماه ژانویه به شهر آمد و لباس های بدتر برای پوشیدن به تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His tie was askew and his hair dishevelled.
[ترجمه گوگل]کراواتش کج و موهایش ژولیده بود
[ترجمه ترگمان]کراواتش کج شده بود و موهایش ژولیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. In it the artist portrays a disheveled thirty-one-year-old Morisot averting her gaze from the viewer.
[ترجمه گوگل]در آن هنرمند موریسوتی ژولیده سی و یک ساله را به تصویر می کشد که نگاه خود را از بیننده دور می کند
[ترجمه ترگمان]در آن هنرمند یک Morisot سی و یک ساله را به تصویر می کشد که نگاهش را از بیننده برگرداند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He looked dishevelled and felt it.
[ترجمه گوگل]ژولیده به نظر می رسید و آن را احساس می کرد
[ترجمه ترگمان]آشفته به نظر می رسید و آن را احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was conscious of her rather dishevelled appearance.
[ترجمه گوگل]او از ظاهر نسبتاً ژولیده خود آگاه بود
[ترجمه ترگمان]متوجه ظاهر پریشان او شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her hair was dishevelled and her green eyes full of sleep.
[ترجمه گوگل]موهایش ژولیده و چشمان سبزش پر از خواب بود
[ترجمه ترگمان]موهایش ژولیده بود و چشمان سبزش پر از خواب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His suit was disheveled, his shoes caked with mud; his hands moved abstractly before him.
[ترجمه گوگل]کت و شلوار او ژولیده بود، کفش هایش با گل آغشته شده بود دستانش به طور انتزاعی جلوی او حرکت کردند
[ترجمه ترگمان]کت و شلوارش ژولیده بود، کفش هایش با گل پوشیده شده بود؛ دستانش به طور جدی قبل از او حرکت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She sat in the dishevelled shabby glamour of her bedroom and stared out of the window for hours at a time.
[ترجمه گوگل]او در زرق و برق نامرتب اتاق خوابش نشست و ساعت ها به بیرون از پنجره خیره شد
[ترجمه ترگمان]او در حالی پریشان و آشفته در اتاق خوابش نشسته بود و ساعت ها از پنجره بیرون را نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. One is relaxed, the other dishevelled.
[ترجمه گوگل]یکی آرام است، دیگری ژولیده
[ترجمه ترگمان]یکی استراحت می کند، دیگری dishevelled
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The distressed and dishevelled schoolgirl was found whimpering in the garden by the owner of the bungalow.
[ترجمه گوگل]صاحب خانه ییلاقی دختر مدرسه ای مضطر و ژولیده را در حال زمزمه در باغ پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]دختر مدرسه ای پریشان و پریشان در باغ به وسیله صاحب خانه whimpering ناله می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

انگلیسی به انگلیسی

• (about hair, clothing, etc.) wear loosely, let fall in disorder; disarrange, make untidy

پیشنهاد کاربران

بپرس