dish

/ˈdɪʃ//dɪʃ/

معنی: ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام، در بشقاب ریختن
معانی دیگر: پیش دستی، دیس، قاب، (جمع) ظروف (اعم از کاسه و بشقاب و فنجان و غیره)، سرویس ظرف، خوراک (در بشقاب)، هرچیز بشقاب مانند، بشقاب دیس، بشقابی، (آنتن تلویزیون و ماهواره و غیره) بشقابک، بازتاب گر، (خودمانی - به ویژه در مورد زن) تیکه، لعبت، (عامیانه) دلپسند، (معمولا با: up یا out) کشیدن (خوراک)، (در بشقاب) ریختن، (انگلیس) گل زدن، از هستی ساقط کردن، نومید کردن، یک بشقاب پر، به اندازه ی یک بشقاب (dishful هم می گویند)، (فرورفتگی بشقاب مانند) کاوی بشقابی، تو گودی، میزان گودی، (معمولا با: out) مقعر کردن، بشقاب دیس کردن یا شدن، سینی، مقعر کردن

جمله های نمونه

1. dish antenna
آنتن بشقابی

2. dish rack
جاظرفی

3. dish it out
(امریکا - خودمانی) مورد حمله قرار دادن،خدمت (کسی) رسیدن

4. a dish of hot sizzling fat
یک ظرف پر از روغن داغ و جلز وولزی

5. a dish towel
حوله (برای خشک کردن) ظرف

6. a dish with a flower design
بشقاب با نقش گلدار

7. this dish is full of tiny cracks
این بشقاب پر از ترک های ریز است.

8. a deep dish
بشقاب ته گود

9. a made dish
خوارک قاتی پاتی

10. a serving dish
بشقابی که در آن خوراک می دهند

11. my favorite dish
خوراک محبوب من

12. to set a dish before a guest
بشقاب جلو مهمان گذاشتن

13. he accidentally broke the dish
تصادفا بشقاب را شکست.

14. to punch up a dish with spices
خوراک را با ادویه خوشمزه کردن

15. social intercourse was not his dish
چندان اهل معاشرت نبود.

16. i ate the chicken on the dish
مرغ داخل بشقاب را خوردم.

17. he ate three helpings of the vegetable dish all by himself
او به تنهایی سه پرس از خوراک سبزی را خورد.

18. all the guests are here; why don't you dish out the food?
مهمانان همه اینجا هستند; چرا غذا را نمی کشی ؟

19. This dish is good for dinner parties because much of the preparation can be done ahead of time.
[ترجمه گوگل]این غذا برای مهمانی های شام خوب است زیرا بسیاری از کارهای آماده سازی را می توان زودتر از موعد انجام داد
[ترجمه ترگمان]این غذا برای مهمانی های شام خوب است زیرا بسیاری از تدارکات را می توان قبل از زمان انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The meat should be finely diced for this dish.
[ترجمه گوگل]گوشت برای این غذا باید ریز خرد شود
[ترجمه ترگمان]گوشت باید برای این ظرف تیکه تیکه شده باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. For this dish, fresh herbs and garlic are preferable.
[ترجمه گوگل]برای این غذا، سبزیجات تازه و سیر ترجیح داده می شود
[ترجمه ترگمان]برای این غذا، گیاهان و سیر تازه بهتر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Put the milk in a shallow dish.
[ترجمه گوگل]شیر را در یک ظرف کم عمق بریزید
[ترجمه ترگمان]شیر را در یک غذای سطحی قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Arrange the chicken and salad in a serving dish.
[ترجمه گوگل]مرغ و سالاد را در ظرف سرو بچینید
[ترجمه ترگمان]مرغ و سالاد را در یک ظرف غذا مرتب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Put the lamb in the centre of the dish, with the vegetables and herbs around the edge.
[ترجمه گوگل]گوشت بره را در وسط ظرف قرار دهید و سبزیجات و سبزی ها را در اطراف آن قرار دهید
[ترجمه ترگمان]بره را در وسط بشقاب قرار دهید، با سبزیجات و گیاهان اطراف لبه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Try this new dish, created by our head chef.
[ترجمه Alireza] این غذای جدید سرآشپزمان رو امتحان کن.
|
[ترجمه گوگل]این غذای جدید را که سرآشپز ما ایجاد کرده است، امتحان کنید
[ترجمه ترگمان]این غذای تازه را امتحان کنید که توسط سر آشپز ما ایجاد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. This dish is delicious with cream.
[ترجمه made hadian❤] این غذا با کرم خوشمزه است
|
[ترجمه M] این غذا با خامه خوشمزه است .
|
[ترجمه Alireza] این غذا با خامه می چسبه ( لذیذ میشه ) .
|
[ترجمه گوگل]این غذا با خامه خوشمزه است
[ترجمه ترگمان]این بشقاب با خامه خوش مزه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Put the hot dish down on the mat.
[ترجمه گوگل]ظرف داغ را روی حصیر بگذارید
[ترجمه ترگمان]ظرف آب گرم رو بذار روی پادری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ظرف (اسم)
adverb, container, dish, vessel, receptacle, utensil, repository, form, vase

غذا (اسم)
chop, food, diet, dish, aliment, meal, chow, alimentation, nutrition, nourishment, nurture, viand, chop-chop, cuisine, provender, nutriment

بخشی از غذا (اسم)
course, dish

خوراک (اسم)
feed, food, tack, dish, nutrition, nourishment, grub, fare, repast, meat, viand, cuisine, nutriment, tucker

بشقاب (اسم)
dish, vessel, plate, saucer

ظروف (اسم)
dish, utensil

دوری (اسم)
distance, separation, dish, periodicity, grail, remoteness, improbability, inaccessibility, paten

طعام (اسم)
food, dish, meal, mess

در بشقاب ریختن (فعل)
dish

تخصصی

[برق و الکترونیک] بشقاب نوعی بازتابنده ی کاو که سطح آن سهمی شکل یا بخشی از یک کره است و در آنتنهای ریز موج استفاده می شود. محیط آن معمولاً دایره ای است .
[زمین شناسی] بشقاب طشتک

انگلیسی به انگلیسی

• bowl; plate; prepared food; portion, share; (slang) stunning or attractive person (especially a woman)
put on a plate, serve (food); make a dishlike shape; gossip, talk about (slang); defeat (slang)
a dish is a shallow container used for cooking or serving food.
food that is prepared in a particular style is referred to as a dish.
a dish is also a type of radio or television aerial that picks up or sends signals from a transmitter that is orbiting around the earth.
if someone dishes out something, they give some of it to each person in a group of people, whether it is wanted or not; an informal expression.
if you dish up food, you serve it; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

1. ظرف
2. غذا
3. دیس ( ظرف بزرگ برای سرو غذا )
4. شایعه یا اخبار
5. پخش کردن یا افشای اطلاعات
6. جذاب یا خوشایند بودن ( در گویش عامیانه )
7. پاس دادن توپ در ورزش
8. آنتن بشقابی ( در زمینه فنی )
9. غذای محلی.
1. دیس. بشقاب تو گرد 2. ظرف 3. غذا 4. انتن بشقابی 5. ( عامیانه ) تیکه. جیگر. لعبت 6. ( غذا ) کشیدن. سرو کردن / ۱. ( عامیانه ) بر باد دادن. خراب کردن ۲. ( دشمن. حریف. غیره ) کوبیدن. سرو کردن
مثال:
a china dish
یک دیس و بشقاب چینی
vegetarian dishes
غذاهای مخصوص گیاه خواران
غذا، ظرف
مثال: She prepared a delicious dish for dinner.
او برای شام یک غذای خوشمزه آماده کرد.
1. a container, flatter than a bowl and sometimes with a lid, from which food can be served or which can be used for cooking
2. food prepared in a particular way as part of a meal
3. a sexually attractive person
...
[مشاهده متن کامل]

در ضمن توضیحات کاربر ریوار، کامل ترین توضیحی است که میشه پیرامون این کلمه بیان کرد.

dish 4 ( n ) satellite dish =a piece of equipment that receives signals from a satellite, used to enable people to watch satellite television
dish
dish 2 ( n ) =food prepared in a particular way as part of a meal, e. g. a vegetarian dish. I can recommend the chef's dish of the day.
dish
dish 3 ( n ) =any object that is shaped like a dish or bowl, e. g. a soap dish.
dish
dish 1 ( n ) ( dɪʃ ) =a flat shallow container for cooking food in or serving it from, e. g. a glass dish. a baking dish. a serving dish.
dish
گاهی در بافت مرتبط به معنی فرد جذاب هم است: a sexually attractive person
برای مثال:
!He's gorgeous - what a dish
تعریفی که جناب Majid به تاریخ ٢٢:١٢ - ١٣٩٩/٠١/١١ گفته اند و لایک زیادی هم خورده است، مربوط به واژه cuisine می شود.
منابع• https://nobellc.com/the-difference-between-food-dish-meal-cuisine/
این کلمه دو معنی دارد. یکی به معنای شیئی فیزیکی که به منظور نگه داشتن، پختن و خوردن غذا استفاده می شود، می باشد. وقتی از جمله washing the dishes ( شستن ظروف ) استفاده می کنیم در حقیقت منظور ما از این کلمه، بشقاب، کاسه، قابلمه، تابه، قاشق، چنگال و غیره می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

معنی دیگر کلمه dish، یک آیتم غذا است، مانند لازانیا یا سالاد میوه. وقتی شما به یک potluck که یک نوع دورهمی است می روید، هر یک از میهمان ها یک نوع غذا با خود به میهمانی می آورند. یکی سالاد می آورد، یکی کیک سیب و دیگری خورش و . . . به هر یک از این آیتم های غذا، dish می گویند.
در یک رستوران ممکن است با واژه main dish مواجه شوید که به معنای یک غذای کامل و سنگین مانند استیک می باشد و یا واژه side dish را ببینید که منظور از آن غذایی است که حجم کمی دارد و در کنار غذای اصلی سرو می شود، مانند یک بشقاب کوچک برکلی.

منابع• https://nobellc.com/the-difference-between-food-dish-meal-cuisine/
Let's introduce an Indian national dish , bean soup for every meal
National dish غذای ملی
Home made dishes
غذای خانگی
ظرف
دوستان دقت کنید که dish به معنای ظرف هست و وقتی ما در جمله ای food dish داشته باشیم در اون زمان معنی میکنیم، ظرف غذا.
موفق باشید
Dish علاوه بر ظرف معنی food ( غذا ) میدهد و کاربرد آن در عبارت زیر است.
Main dish غذای اصلی مثل ناهار و شام
در منوی رستوران ها نوشته است.
در انگلیسی محاوره ای ( در امریکای شمالی )
به معنی: صحبت و یا به اشتراک گذاری اطلاعات و خبر ها
Gossip / Share information
"dish about something"
Dish در زبان انگلیسی به معنی ظرف و دیس هست
با دو تلفظ وارد زبان فارسی شده:
دیس:کلمه دیس در زبان فارسی ریشه در کلمه دیش انگلیسی داره
دیش:آنتن بشقابی ماهواره که از زبان انگلیسی وارد زبان فارسی شده
پرس غذا
💎dish=ظرف
💎dishes=ظرف ها
💎به معنی غذاو خوراکی نیست
Dish یعنی خوراک
خوراک - غذا - ظرف
غذا، ظرف غذا

به غذای محلی یا بومی میگن dish نه اینکه غذا!! اون میشه food. معنی دیگشم ظرف هستش.
Please clear the table before washing the dishes
لطفا پیش از شستن ظرف ها میز را تمیز کنید 🧤🧤🧤
ظرف غدا
ظرف، خوراکی طعام، 🍕
معنی : ظرف dish
معانی دیگر : غذا food

ظرف غذا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس