1. her disesteem discouraged the boysبی اعتنایی آن دختر توی ذوق پسرها می زد.2. she used to disesteem all his favorsآن دختر به تمام الطاف او بی اعتنایی می کرد.
بی اهمیتی (اسم)triviality, humility, insignificance, disesteem, insignificancyکم گرفتن (فعل)dispraise, disparage, disesteemناچیز پنداشتن (فعل)disesteem, underestimate