disentwine

پیشنهاد کاربران

/ˌdɪs. ɪnˈtwaɪn/
دی س اِن تْواین
________________________________________
🔸 معادل فارسی:
( ۱ ) از هم باز کردن
( ۲ ) جدا کردن رشته ها یا عناصر درهم تنیده
( ۳ ) گره گشایی از پیچیدگی
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان محاوره ای:
باز کردن گره، جدا کردن چیزهای قاطی شده، از هم باز کردن پیچیدگی ها
________________________________________
🔸 تعریف ها:
1. 🧵 ( فیزیکی – توصیفی ) :
باز کردن یا جدا کردن چیزهایی که به هم پیچیده یا گره خورده اند؛ مثل نخ، مو، سیم، یا شاخه ها
مثال:
She gently **disentwined** the necklace from her hair.
با ملایمت گردنبند رو از موهاش باز کرد.
2. 🧠 ( استعاری – ذهنی ) :
جدا کردن مفاهیم، احساسات، یا روابط پیچیده که در هم تنیده شده اند؛ برای وضوح، رهایی، یا تحلیل
مثال:
It took years to **disentwine** her identity from her family’s expectations.
سال ها طول کشید تا هویت خودش رو از انتظارات خانوادگی جدا کنه.
3. 💔 ( احساسی – دراماتیک ) :
در روابط انسانی، برای توصیف فرآیند جدا شدن از وابستگی های عاطفی یا گره های احساسی
مثال:
They slowly **disentwined** their lives after the breakup.
بعد از جدایی، کم کم زندگی هاشون رو از هم باز کردن.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
untangle – unravel – separate – disengage – detach – unweave