disentagle

انگلیسی به انگلیسی

• untangle, extricate, remove knots

پیشنهاد کاربران

۱. [کلاف، مساله، راز و غیره] گرهِ. . . را باز کردن، ازهم بازکردن، گشودن؛ [مو، سیم و غیره] صاف کردن
۲. خلاص کردن، جدا کردن، رها کردن
۳. گرهِ باز کردن، گشوده شدن، باز کردن
Disentangle onself from
خود را خلاص کردن از، خود را بیرون کشیدن از