disengage

/ˌdɪsənˈɡeɪdʒ//ˌdɪsɪnˈɡeɪdʒ/

معنی: باز کردن، از قید رها کردن، از گیر در اوردن
معانی دیگر: رها کردن، ول کردن، بازکردن یا شدن، از گیر درآمدن یا درآوردن، (دنده ی اتومبیل) خلاص کردن، (کلاج) گرفتن، جدا شدن یا کردن، (از قید چیزی ) آزاد کردن، رهانیدن، (از تعهد و غیره) درآوردن

جمله های نمونه

1. Sally found it difficult to disengage herself from his embrace.
[ترجمه گوگل]برای سالی سخت بود که خود را از آغوش او جدا کند
[ترجمه ترگمان]سلی برایش سخت بود که خود را از آغوش او خلاص کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She tried to disengage herself from his grip.
[ترجمه گوگل]سعی کرد خودش را از چنگال او رها کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خود را از چنگش رها کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. As the enemy retreated, we were ordered to disengage.
[ترجمه گوگل]با عقب نشینی دشمن به ما دستور داده شد که خلاص شویم
[ترجمه ترگمان]وقتی دشمن عقب نشینی کرد به ما دستور داده شد که کنار بکشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Disengage the gears when you park the car.
[ترجمه فاطمه] قتی ماشین رو پارک میکنی, دنده رو خلاص کن
|
[ترجمه گوگل]وقتی ماشین را پارک می کنید دنده ها را جدا کنید
[ترجمه ترگمان]وقتی ماشین پارک می کنی، دنده ها را عوض کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He managed to disengage himself from Martha's embrace.
[ترجمه گوگل]او توانست خود را از آغوش مارتا رها کند
[ترجمه ترگمان]او توانست خود را از آغوش مار تا خلاص کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Too many young people disengage from learning.
[ترجمه گوگل]بسیاری از جوانان از یادگیری جدا می شوند
[ترجمه ترگمان]جوانان زیادی از یادگیری دست کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They wished to disengage themselves from these policies.
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند خود را از این سیاست ها دور کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواستند خود را از این سیاست ها کنار بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Disengage the clutch and let's see what happens.
[ترجمه گوگل]کلاچ را جدا کنید تا ببینیم چه می شود
[ترجمه ترگمان]بذار ببینیم چی میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We saw the booster rockets disengage and fall into the sea.
[ترجمه گوگل]دیدیم که موشک های تقویت کننده خلاص شده و به دریا می افتند
[ترجمه ترگمان]We را دیدیم که در دریا فرو می رود و به دریا می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. School had trained them to hunker down, to disengage.
[ترجمه گوگل]مدرسه آنها را آموزش داده بود که از خود دور شوند
[ترجمه ترگمان]مدرسه آن ها را آموزش داده بود تا دولا شوند و کنار بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The cruise control does not disengage when it should.
[ترجمه گوگل]کروز کنترل زمانی که باید خاموش نمی شود
[ترجمه ترگمان]کنترل پرواز زمانی که باید کنترل را از بین نمی برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Disengage the gears before you start the car.
[ترجمه گوگل]قبل از استارت زدن ماشین، دنده ها را جدا کنید
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه ماشین را روشن کنی دنده را عوض کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. One by one they disengage themselves, probably realizing for the first time just what they are leaving behind.
[ترجمه گوگل]یکی یکی خودشان را رها می کنند و احتمالاً برای اولین بار متوجه می شوند که چه چیزی را پشت سر می گذارند
[ترجمه ترگمان]یکی یکی از آن ها خودشان را کنار می گذارند، شاید برای اولین بار متوجه شوند که آن ها چه چیزی را پشت سر گذاشته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We must disengage our troops .
[ترجمه گوگل]ما باید نیروهای خود را جدا کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید نیروهامون رو از دست بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

از قید رها کردن (فعل)
disengage, emancipate

از گیر در اوردن (فعل)
unravel, disengage, disentangle

انگلیسی به انگلیسی

• disconnect, untie, release; become disconnected
if you disengage things that are linked or connected, you separate them; a formal word.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To detach or remove oneself from something 🔌
🔍 مترادف: Detach, separate
✅ مثال: It's important to disengage from work to maintain a healthy work - life balance
کنارگذاشتن
۱. آزاد کردن. جدا کردن. باز کردن ۲. رهانیدن. نجات دادن ۳. ( دنده ) خلاص کردن ۴. ( کلاج ) گرفتن ۵. ( نظامی ) عقب نشینی کردن. عقب نشستن ۶. ( نظامی ) عقب کشاندن
مثال:
Sally found it difficult to disengage herself from his embrace.
سالی برایش سخت بود که خودش را از آغوش او جدا کند.
رها کردن
ترکی : واژ کچ،
ول کردن، نرفتن به سمت چیزی
ترک کردن در مواردی
Disengagement with work
در نظر نگرفتن
دست کشیدن از چیزی یا کاری
( قفل ) باز کردن
قید چیزی ره زدن
To disconnect
قطع کردن

جدا شدن از
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس