disembody

/ˌdɪsəˈbɑːdi//ˌdɪsɪmˈbɒdi/

معنی: تجزیه کردن، از جسم جدا کردن
معانی دیگر: (از قید جسم و زندگی جسمانی رها کردن) تن آزاد کردن، روحانی کردن

جمله های نمونه

1. A disembodied voice sounded from the back of the cabin.
[ترجمه گوگل]از پشت کابین صدای بی تنی به گوش رسید
[ترجمه ترگمان]صدای بی صدایی از پشت کلبه به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His death disembodied his spirits.
[ترجمه گوگل]مرگ او روح او را از بین برد
[ترجمه ترگمان]مرگ او روح او را از بین برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The troops were disembodied after the war.
[ترجمه گوگل]نیروها بعد از جنگ از بدن خارج شدند
[ترجمه ترگمان]این نیروها پس از جنگ عاری از سکنه بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Disembodied voices could be heard in the darkness.
[ترجمه گوگل]صداهای بی تن در تاریکی به گوش می رسید
[ترجمه ترگمان]صدای Disembodied در تاریکی شنیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The snake makes it wriggle so that the apparently disembodied filament appears to be some kind of succulent worm.
[ترجمه گوگل]مار باعث می‌شود بچرخد به طوری که رشته ظاهراً بی‌جسم نوعی کرم آبدار به نظر می‌رسد
[ترجمه ترگمان]مار به این شکل پیچ وتاب می خورد و به نظر می رسد که رشته بدون شی نوعی کرم آبدار باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Cleaners working in the tunnels between Kelvinbridge and Hillhead Stations used to report hearing disembodied voices of women singing.
[ترجمه گوگل]نظافتچی‌هایی که در تونل‌های بین ایستگاه‌های کلوینبریج و هیل‌هد کار می‌کردند، از شنیدن صدای بی‌جسم زنان در حال آواز خواندن گزارش می‌دادند
[ترجمه ترگمان]Cleaners که در تونل ها بین ایستگاه های Kelvinbridge و Hillhead کار می کردند، برای گزارش شنیدن صداهای نامشخص زنان در حال آواز خواندن استفاده می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Rawls's representative agent is portrayed as a disembodied party devoid of any substantive human characteristics except rationality.
[ترجمه گوگل]نماینده رالز به‌عنوان حزبی بی‌جسم و عاری از هر گونه ویژگی اساسی انسانی به جز عقلانیت به تصویر کشیده می‌شود
[ترجمه ترگمان]نماینده نماینده Rawls به عنوان یک حزب مجرد عاری از هرگونه ویژگی اساسی انسانی به جز عقلانیت به تصویر کشیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Yet, however disembodied, these are still transactions involving foreign capital.
[ترجمه گوگل]با این حال، هر چند بی‌جسم، این معاملات همچنان شامل سرمایه خارجی است
[ترجمه ترگمان]با این وجود، با این حال، این ها هنوز در حال انجام معاملات با سرمایه گذاران خارجی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. D'Arcy punched the intercom button and introduced himself to the disembodied Oriental voice at the other end.
[ترجمه گوگل]دارسی دکمه مخابره داخلی را کوبید و خود را با صدای بی‌جسم شرقی در انتهای دیگر معرفی کرد
[ترجمه ترگمان]د Arcy با مشت دگمه تلفن داخلی را زد و خود را به صدای شرقی و بی روح در آن طرف معرفی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some believe the dead return to earth as disembodied spirits.
[ترجمه گوگل]برخی بر این باورند که مردگان به عنوان ارواح بی‌جسم به زمین بازمی‌گردند
[ترجمه ترگمان]بعضی از آن ها اعتقاد دارند که مردگان به شکل روح بی عاری از بدن به زمین باز می گردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shirley MacLaine, according to her autobiography, similarly relies on contacting disembodied entities through various mediums.
[ترجمه گوگل]شرلی مک‌لین، طبق زندگی‌نامه خود، به طور مشابه بر تماس با موجودات بی‌جسم از طریق رسانه‌های مختلف تکیه می‌کند
[ترجمه ترگمان]شرلی MacLaine با توجه به زندگینامه خود به همین ترتیب به تماس با نهاده ای مجرد از طریق رسانه های مختلف وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He suddenly turned his head as though a disembodied finger had tapped his shoulder.
[ترجمه گوگل]ناگهان سرش را چرخاند، انگار که انگشتی بی‌جسم به شانه‌اش ضربه زده است
[ترجمه ترگمان]ناگهان سرش را طوری چرخاند که انگار یک انگشت بی خال روی شانه او ضربه زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. And Notes from Underground is precisely such a fable of disembodied consciousness.
[ترجمه گوگل]و Notes from Underground دقیقاً چنین افسانه ای از آگاهی بی جسم است
[ترجمه ترگمان]و نکات زیر زمینی دقیقا داستانی از آگاهی بی روحی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. An order from a disembodied voice.
[ترجمه گوگل]دستوری از صدای بی تن
[ترجمه ترگمان]یک دستور از یک صدای بی روح
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تجزیه کردن (فعل)
liberate, abstract, decompose, break down, parse, analyze, dismember, anatomize, comminute, dialyze, disembody, prescind, sequestrate

از جسم جدا کردن (فعل)
disembody

انگلیسی به انگلیسی

• separate body and spirit; disconnect from the body

پیشنهاد کاربران

از بین بردن
درآوردن - از جسم جدا کردن
بی کالبد کردن
بی تن و بدن کردن

بپرس