discriminable


تشخیص پذیر، تمیز دادنی، سوا کردنی، فرق گذاشتنی، قابل تمیز

جمله های نمونه

1. the discriminable aspects of each organism
جنبه های قابل تمایز هر سازواره

پیشنهاد کاربران

بپرس