discredited

/ˌdɪˈskredət//dɪsˈkredɪt/

بیاعتباری، بدنامی، بی اعتبار ساختن

جمله های نمونه

1. his crimes discredited his family
بزهکاری های او خانواده اش را بی آبرو کرد.

2. the testimony of witnesses further discredited her claim of innocence
گواهی شهود،ادعای بی گناهی او را بیشتر از درجه اعتبار ساقط کرد.

3. Evidence of links with drug dealers has discredited the President.
[ترجمه گوگل]شواهد ارتباط با فروشندگان مواد مخدر باعث بی اعتباری رئیس جمهور شده است
[ترجمه ترگمان]شواهدی از ارتباط با فروشندگان مواد مخدر رئیس جمهور را بی اعتبار کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They discredited her good name with ugly gossip.
[ترجمه گوگل]نام نیک او را با شایعات زشت بی اعتبار کردند
[ترجمه ترگمان] اونا اسم خوبش رو با شایعات زشت بی اعتبار کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The Government was discredited by the scandal.
[ترجمه گوگل]دولت با این رسوایی بی اعتبار شد
[ترجمه ترگمان]دولت از این رسوایی بی اعتبار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The poll was widely discredited after allegations of ballot rigging.
[ترجمه گوگل]این نظرسنجی پس از ادعای تقلب در رای گیری به طور گسترده ای بی اعتبار شد
[ترجمه ترگمان]رای گیری بعد از اتهامات تقلب در آرا بی اعتبار تلقی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His theories were discredited by scientists.
[ترجمه گوگل]نظریه های او توسط دانشمندان بی اعتبار شد
[ترجمه ترگمان]نظریات او توسط دانشمندان بی اعتبار و بی اعتبار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. These theories are now largely discredited among linguists.
[ترجمه گوگل]این نظریه ها اکنون در بین زبان شناسان تا حد زیادی بی اعتبار شده است
[ترجمه ترگمان]این تئوری ها اکنون عمدتا در میان زبانشناسان بی اعتبار تلقی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We discredited the story as mere rumour.
[ترجمه گوگل]ما این داستان را به عنوان یک شایعه بی اعتبار کردیم
[ترجمه ترگمان]ما داستان رو به عنوان یه شایعه بی اعتبار کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her honor was discredited in the newspapers.
[ترجمه گوگل]ناموس او در روزنامه ها بی اعتبار شد
[ترجمه ترگمان] افتخارش تو روزنامه ها بی اعتبار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some of Freud's theories have now been discredited.
[ترجمه گوگل]برخی از نظریه های فروید اکنون بی اعتبار شده اند
[ترجمه ترگمان]برخی از تئوری های فروید اکنون بی اعتبار شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He discredited my good name with gossip.
[ترجمه گوگل]او نام خوب مرا با شایعات بی اعتبار کرد
[ترجمه ترگمان] اون اسم good رو بی اعتبار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Scientific discoveries have discredited religious belief.
[ترجمه گوگل]اکتشافات علمی باورهای مذهبی را بی اعتبار کرده است
[ترجمه ترگمان]کشفیات علمی اعتقادات مذهبی را بی اعتبار کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The anti-globalisation movement is in danger of being discredited because of the antics of a small group.
[ترجمه گوگل]جنبش ضد جهانی شدن به دلیل هوسبازی های یک گروه کوچک در خطر بی اعتبار شدن است
[ترجمه ترگمان]جنبش ضد جهانی شدن در خطر نابودی قرار دارد، به دلیل حرکات مسخره آمیز یک گروه کوچک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• disgraced, suffering shame; damaged, being unfairly brought into disrepute

پیشنهاد کاربران

۱. بدنام. آبرو رفته ۲. از اعتبار افتاده. بی اعتبار. باطل شده
مثال:
His son is already thoroughly discredited.
پسرش همین حالا هم کاملا بدنام و بی اعتبار است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : discredit
✅️ اسم ( noun ) : discredit
✅️ صفت ( adjective ) : discreditable / discredited
✅️ قید ( adverb ) : _
رسوا، خوار و خفیف، روسیاه، بی آبرو
بی اعتبار

بپرس