disconsolate

/dɪsˈkɑːnsələt//dɪsˈkɒnsələt/

معنی: دل شکسته، پریشان، تسلی ناپذیر
معانی دیگر: اندوهگین، افسرده، سوگمند، (از غصه) بی تاب، حزن انگیز، سوگ آور، غم آور

جمله های نمونه

1. disconsolate graveyards
گورستان های غم افزا

2. disconsolate parents
والدین تسلی ناپذیر

3. the death of my father left me utterly disconsolate
مرگ پدرم مرا عمیقا سوگمند کرد.

4. I can stay to recall, only then has disconsolate.
[ترجمه گوگل]من می توانم بمانم به یاد بیاورم، تنها پس از آن ناامید است
[ترجمه ترگمان]من فقط می توانم بمانم تا به یاد بیاورم، فقط در آن موقع ناراحت به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The children were disconsolate about / at the death of their mother.
[ترجمه گوگل]بچه ها از مرگ مادرشان دلسرد شدند
[ترجمه ترگمان]بچه ها از مرگ مادرشان پریشان شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The team were disconsolate after losing what should have been an easy game.
[ترجمه گوگل]تیم پس از باخت بازی آسانی که باید باشد، دلسرد شد
[ترجمه ترگمان]تیم پس از از دست دادن آنچه که باید بازی آسانی باشد ناامید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The death of her father left Mary disconsolate.
[ترجمه گوگل]مرگ پدرش مریم را ناامید کرد
[ترجمه ترگمان]مرگ پدرش، مری disconsolate را رها کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was disconsolate after his divorce.
[ترجمه گوگل]او پس از طلاق از او دلسرد شد
[ترجمه ترگمان]او پس از طلاق از طلاق ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Then Milton died, and Dark was disconsolate.
[ترجمه گوگل]سپس میلتون درگذشت و دارک ناامید شد
[ترجمه ترگمان]سپس میلتن مرد، و تاریکی به حدی تسلی ناپذیر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She was disconsolate in consequence, and seemed to find time hanging heavily on her hands.
[ترجمه گوگل]در نتیجه او ناامید بود و به نظر می رسید که زمان زیادی روی دستانش آویزان است
[ترجمه ترگمان]او از این موضوع ناراحت شد و به نظر رسید که زمان زیادی را در دست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A few disconsolate men sat with their hats in their hands.
[ترجمه گوگل]چند مرد دلگیر با کلاه در دست نشسته بودند
[ترجمه ترگمان]چند مرد تسلی ناپذیر با کلاه های خود در دست نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Disconsolate, Soapy ceased his unavailing racket.
[ترجمه گوگل]ناامید، صابونی راکت بی فایده خود را متوقف کرد
[ترجمه ترگمان]disconsolate، Soapy و racket بی فایده او را از دست نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was disconsolate about her son's death.
[ترجمه گوگل]او از مرگ پسرش دلسرد بود
[ترجمه ترگمان]از مرگ پسرش ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. At the dress rehearsal she was disconsolate.
[ترجمه گوگل]در تمرین لباس او ناامید بود
[ترجمه ترگمان]هنگام تمرین لباس زیر و رو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She is disconsolate at the death of her cat.
[ترجمه گوگل]او از مرگ گربه‌اش ناراحت است
[ترجمه ترگمان]از مرگ گربه اش ناامید شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دل شکسته (صفت)
gaga, broken-hearted, heartbroken, disconsolate, downhearted, heartsick, heart-stricken

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

تسلی ناپذیر (صفت)
disconsolate, inconsolable

انگلیسی به انگلیسی

• without hope, sad, dejected
someone who is disconsolate is very unhappy or disappointed; a formal word.

پیشنهاد کاربران

بپرس