disconnected

/ˌdɪskəˈnektɪd//ˌdɪskəˈnektɪd/

معنی: منفصل
معانی دیگر: (خط تلفن یا برق و غیره) قطع، بریده، (سخن یا نگارش یا اندیشه) نامربوط، دری وری، آشفته، بی سروته، ناپیوسته، جدا، ناهمبند، گسسته، پاره، سوا، بیربط

جمله های نمونه

1. a disconnected telephone
تلفن قطع شده.

2. the disconnected writings of an insane man
نوشته های دری وری مردی دیوانه

3. in the middle of our conversation the telephone got disconnected
ارتباط تلفنی در بین صحبت ما قطع شد.

4. if you don't pay your bill, your telephone will be disconnected
اگر پول قبض را ندهید تلفن شما قطع خواهد شد.

5. He disconnected the wire from the clock.
[ترجمه گوگل]سیم را از ساعت جدا کرد
[ترجمه ترگمان]تلفن را از ساعت قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He disconnected the television set before fixing it.
[ترجمه گوگل]قبل از تعمیر دستگاه تلویزیون را جدا کرد
[ترجمه ترگمان]او تلویزیون را قبل از تعمیر آن قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The electricity supply has been cut off/disconnected at the mains.
[ترجمه گوگل]برق در شبکه قطع/قطع شده است
[ترجمه ترگمان]برق قطع \/ قطع برق در شبکه برق قطع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The ski had become disconnected from the boot.
[ترجمه گوگل]اسکی از چکمه جدا شده بود
[ترجمه ترگمان]اسکی از پوتین جدا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She dislikes the disconnected ramblings of the old man.
[ترجمه گوگل]او از هیاهوهای بی ارتباط پیرمرد بدش می آید
[ترجمه ترگمان]چرت و پرت های مربوط به حرف های پیرمرد را بدش نمی آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He disconnected the IV bottle from the overhead hook.
[ترجمه گوگل]او بطری IV را از قلاب بالای سر جدا کرد
[ترجمه ترگمان]بطری IV را از قلاب بالای سر جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Two freight cars disconnected from the train engine.
[ترجمه گوگل]دو واگن باری از موتور قطار جدا شده اند
[ترجمه ترگمان]دو واگن باری از موتور قطار جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Eleven percent of households were disconnected for non-payment of bills.
[ترجمه گوگل]11 درصد خانوارها به دلیل عدم پرداخت قبوض قطع شده اند
[ترجمه ترگمان]یازده درصد از خانواده ها به دلیل عدم پرداخت صورتحساب قطع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'm afraid your line's been disconnected because your last bill hasn't been paid.
[ترجمه گوگل]می ترسم خط شما قطع شده باشد زیرا آخرین قبض شما پرداخت نشده است
[ترجمه ترگمان]متاسفانه خط تو قطع شده است، چون آخرین صورت حساب را هم نپرداخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The electricity company disconnected our supply for non - payment of a bill.
[ترجمه گوگل]شرکت برق منبع ما را به دلیل عدم پرداخت قبض قطع کرد
[ترجمه ترگمان]شرکت برق تامین ما برای پرداخت عدم پرداخت یک لایحه را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The electricity company disconnected our electricity.
[ترجمه melina] باطری تلفنم تموم شد
|
[ترجمه گوگل]شرکت برق برق ما را قطع کرد
[ترجمه ترگمان]شرکت برق برق ما را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

منفصل (صفت)
separate, detached, cutoff, dismissed, disconnected, discharged

تخصصی

[ریاضیات] ناهمبند، گسسته، نامرتبط
[آمار] ناهمبند , منفصل

انگلیسی به انگلیسی

• cut off, severed, detached
disconnected things are not linked in any way.

پیشنهاد کاربران

عدم توانایی در برقراری ارتباط و سردرگمی ( برای افراد دارای بیماری های روانی و رفتاری مثل اوتیسم اطلاق میشه )
( of a person ) lacking contact with realityاز دست دان ارتباط با واقعیت
نامربوط، بی ربط
not related, or not having any clear purpose or pattern
disconnected thoughts: افکار نامربوط ( آشفته، بی سروته )
سردرگم و آشفته.
cutoff
قطع شده
جدا ماندن
مجزا
منقطع

بپرس