discomposure

/ˌdɪskəmˈpoʊʒər//ˌdɪskəmˈpəʊʒə/

معنی: پریشانی، اضطراب
معانی دیگر: اضطراب، پریشانی

جمله های نمونه

1. I don't know why?recently, i feel a little discomposure about my work. Before i work for this co. I think i can be in pocket from this job. But now i discovered, i have made a mistake.
[ترجمه گوگل]نمی دانم چرا؟ اخیراً در مورد کارم کمی احساس ناراحتی می کنم قبل از اینکه برای این شرکت کار کنم من فکر می کنم می توانم از این کار در جیب باشم اما حالا فهمیدم، اشتباه کردم
[ترجمه ترگمان]نمی دانم چرا؟ اخیرا، من احساس ناراحتی در مورد کارم دارم قبل از اینکه برای این هم کاری کار کنم فکر کنم بتونم از این شغل تو جیبم باشم اما حالا فهمیدم که اشتباه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The explanation provided discomposure, stories, allusions, syntax and so on.
[ترجمه گوگل]در این توضیح تشریفات، داستان ها، کنایه ها، نحو و غیره ارائه شد
[ترجمه ترگمان]توضیح، ناراحتی، داستان ها، اشارات، نحو و غیره را فراهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. THE discomposure of spirits which this extraordinary visit threw Elizabeth into, could not be easily overcome; nor could she, for many hours, learn to think of it less than incessantly.
[ترجمه گوگل]بر آشفتگی روحی که این دیدار فوق العاده الیزابت را در آن انداخت، نمی توان به راحتی بر آن غلبه کرد او نمی توانست ساعت های زیادی یاد بگیرد که کمتر از همیشه به آن فکر کند
[ترجمه ترگمان]ناراحتی روحی که این دیدار فوق العاده الیزابت را به الیزابت انداخت، بی اختیار به آسانی توانست بر آن غلبه کند؛ نه می توانست، برای چند ساعت، یاد بگیرد که کم تر از همیشه به آن فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This is my"legal"mentality intheface of society discomposure start.
[ترجمه گوگل]این همان ذهنیت «قانونی» من در آغاز بی نظمی جامعه است
[ترجمه ترگمان]این ذهنیت \"قانونی\" من از ناراحتی جامعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Selden received this thrust without discomposure.
[ترجمه گوگل]سلدن این فشار را بدون ناراحتی دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]سل دن بدون ناراحتی این ضربه را دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Bad:Strain of I, face be red and the discomposure jump.
[ترجمه گوگل]بد: فشار من، صورت قرمز و پرش بی قراری
[ترجمه ترگمان]بد: به من توجه کنید، چهره من سرخ می شود و قیافه ناراضی به خود می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Child bedroom wall cannot paste is too beautiful spruce wallpaper, lest discomposure, be agitated.
[ترجمه گوگل]دیوار اتاق خواب کودک نمی تواند چسباندن کاغذ دیواری صنوبر بیش از حد زیبا، مبادا ناراحتی، آشفته شود
[ترجمه ترگمان]دیوار اتاق خواب بچه نباید از چوب صنوبر بسیار قشنگ باشد، مبادا ناراحت به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There are various emotions among the correlation. There are discomposure and conflicts, desire and angst behind calmness.
[ترجمه گوگل]در بین همبستگی احساسات مختلفی وجود دارد در پشت آرامش، آشفتگی و درگیری، میل و اضطراب وجود دارد
[ترجمه ترگمان]احساسات مختلفی در بین این همبستگی وجود دارد ناراحتی و کش مکش، میل و وحشت در پشت آرامش وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She put the letter into her pocket and offered her visitor a smile of welcome, exhibiting no trace of discomposure.
[ترجمه گوگل]او نامه را در جیب خود گذاشت و به بازدیدکننده خود لبخندی از استقبال نشان داد و هیچ نشانی از ناراحتی نداشت
[ترجمه ترگمان]نامه را در جیبش گذاشت و لبخندی حاکی از خوش رویی به او زد، بدون هیچ اثری از ناراحتی نمایان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. These adjectives apply to persons, their attitudes, their behavior, or their actions to indicate absence of excitement or discomposure, especially in times of stress.
[ترجمه گوگل]این صفت‌ها برای افراد، نگرش‌ها، رفتار یا اعمالشان به کار می‌رود تا نشان‌دهنده فقدان هیجان یا بی‌قراری، به‌ویژه در مواقع استرس باشد
[ترجمه ترگمان]این صفات در مورد افراد، نگرش های آن ها، رفتار آن ها، و یا اعمال آن ها برای نشان دادن عدم وجود هیجان و ناراحتی، به ویژه در زمان استرس، صدق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Everything u see here has an element of this pressure, everyone 's emotion contains discomposure and anxiety .
[ترجمه گوگل]هر چیزی که در اینجا می بینید دارای یک عنصر از این فشار است، احساسات هر کسی حاوی بی قراری و اضطراب است
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که در اینجا می بینید یک عنصر از این فشار است، احساسات همه شامل پریشانی و اضطراب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. What can do to do not have the mood recently, of discomposure fierce?
[ترجمه گوگل]چه کاری می توان انجام داد که اخیراً حال و هوای بی قراری شدید نداشته باشد؟
[ترجمه ترگمان]چه کاری می توانید انجام دهید که اخیرا این حالت افسردگی شدید را نداشته باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Is he not a man of complete virtue, who feels no discomposure though men may take no note of him?
[ترجمه گوگل]آیا او مردی با فضیلت کامل نیست که هیچ احساس ناراحتی نمی‌کند، هرچند که مردم به او توجهی نکنند؟
[ترجمه ترگمان]آیا او مرد فضیلت کامل نیست، چه کسی احساس ناراحتی می کند، هر چند انسان ممکن است هیچ توجهی به او نداشته باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Such a modern society that has developed for long time does produce many ill phenomena and bad byproduct. Modernization in our society brings us confusion and discomposure .
[ترجمه گوگل]چنین جامعه مدرنی که برای مدت طولانی توسعه یافته است، بسیاری از پدیده های ناخوشایند و محصولات جانبی بد را تولید می کند مدرنیزاسیون در جامعه ما سردرگمی و ناآرامی را به همراه دارد
[ترجمه ترگمان]این جامعه مدرن که برای مدتی طولانی توسعه یافته است، بسیاری از پدیده های بد و محصولات جانبی بد را تولید می کند مدرن سازی در جامعه ما باعث سردرگمی و پریشانی ما می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پریشانی (اسم)
baffle, confusion, depression, distress, affliction, turmoil, agitation, worriment, desolation, disturbance, bother, ramble, dolor, nonplus, remorse, discomposure, dolour, woe

اضطراب (اسم)
ferment, worriment, feeze, anguish, unrest, commotion, fury, anxiety, worry, disquietude, inquietude, discomposure

انگلیسی به انگلیسی

• confusion, agitation; lack of order

پیشنهاد کاربران

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم pos
📌 این ریشه، معادل "put" یا "place" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "put" یا "place" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 superimpose: to put or place one thing on top of another
🔘 transpose: to put or place things in the opposite order
🔘 interpose: to place or put something between two things
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be inclined toward something
🔘 propose: to put forward an idea or plan for consideration
🔘 disposed: Inclined or put in a certain state of mind.
🔘 composure: a calm state achieved by putting yourself in control of your emotions.
🔘 compose: to put or place together in a whole
🔘 composed: being calm and put together, showing control over emotions.
🔘 decompose: to break something down into its constituent parts
🔘 depose: to forcefully put someone out of a position or office
🔘 discomposed: put in a state of agitation or disturbance
🔘 discomposure: a state of having lost composure or self - control
🔘 disposal: the act of putting something where it is needed or used
🔘 dispose: to put or place something where it is intended to go
🔘 expose: to put or place something in a position where it is revealed
🔘 exposure: the state of being put in an open or vulnerable position
🔘 impose: to put a demand or requirement on someone
🔘 imposing: having a presence that puts a strong impression on others.
🔘 indispose: to put someone in a state of reluctance or illness
🔘 indisposed: being in a state where you are not able to perform due to illness or unwillingness
🔘 juxtapose: to place things side by side for comparison
🔘 oppose: to put or place yourself against something or someone
🔘 predispose: to put or place someone in a position to be likely to experience something
🔘 presuppose: to place an assumption beforehand
🔘 proposal: a plan or idea put forward for consideration
🔘 superimposed: being placed on top of something else, often in a layered manner.
🔘 suppose: to place or put forward an idea as possible or assumed
🔘 supposedly: according to what is believed or assumed

بپرس