discompose

/ˌdɪskəmˈpoʊz//ˌdɪskəmˈpəʊz/

معنی: پریشان کردن، بر هم زدن، مضطرب ساختن
معانی دیگر: (آرامش کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، هراساندن، بور کردن

جمله های نمونه

1. The bad news of the accident discomposed me.
[ترجمه گوگل]خبر بد تصادف من را ناامید کرد
[ترجمه ترگمان]خبر بد این تصادف مرا پریشان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The breeze discomposed her hair.
[ترجمه گوگل]نسیم موهایش را متلاشی کرد
[ترجمه ترگمان]باد موهایش را پریشان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The grins of his friends discomposed Jack when he tried to make his speech.
[ترجمه گوگل]پوزخند دوستانش وقتی جک می‌خواست حرفش را بزند، مضطرب شد
[ترجمه ترگمان]وقتی سعی کرد حرف بزند، یکی از دوستانش جک را عصبانی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. But at the moment he looked seriously discomposed, despite Natalia's presence.
[ترجمه گوگل]اما در آن لحظه علیرغم حضور ناتالیا، او به طور جدی مضطرب به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]اما در آن لحظه، علی رغم حضور نا تالیا، قیافه جدی به خود گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Therefore, to discompose these signals by filtering can help to understand possible sedimentary dynamic procedures.
[ترجمه گوگل]بنابراین، از بین بردن این سیگنال ها با فیلتر کردن می تواند به درک روش های دینامیکی رسوبی احتمالی کمک کند
[ترجمه ترگمان]بنابراین، استفاده از این سیگنال ها از طریق فیلتر کردن می تواند به فهم فرایندهای پویای رسوبی ممکن کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This reply failed to discompose me, at least for the moment.
[ترجمه گوگل]این پاسخ حداقل برای لحظه ای نتوانست مرا ناامید کند
[ترجمه ترگمان]در این جواب، این جواب به نظرم رسید که در آن لحظه مزاحم شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Before a mathematical model, usually need to discompose a complex network to simplify the model.
[ترجمه گوگل]قبل از یک مدل ریاضی، معمولاً نیاز به تجزیه یک شبکه پیچیده برای ساده کردن مدل است
[ترجمه ترگمان]قبل از یک مدل ریاضی، معمولا نیاز به ایجاد یک شبکه پیچیده برای ساده سازی مدل دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The grin of his friend discompose jack when he tried to make his speech.
[ترجمه گوگل]پوزخند دوستش جک دیستمپوس وقتی که می خواست حرفش را بزند
[ترجمه ترگمان]در همان حال که سعی می کرد سخنرانی خود را با سر و صدا کند، دوباره به شوخی گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This did not seem to discompose him ; on the contrary, he looked rather amused.
[ترجمه گوگل]به نظر نمی رسید که این او را ناامید کند برعکس، او نسبتاً سرگرم کننده به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسید که این موضوع بر او مسلط شده باشد، بلکه برعکس به نظر می رسید که او را اذیت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

مضطرب ساختن (فعل)
discompose, disquiet, disturb

انگلیسی به انگلیسی

• cause disorder; confuse, agitate

پیشنهاد کاربران

To disturb the order or composure of; to unsettle or disconcert someone.
✍️ اختلال در نظم یا آرامش؛ آشفته یا مضطرب کردن کسی.
✍️✍️اختلال در حالت ذهنی یا عاطفی کسی، که منجر به ناراحتی یا گیجی شود
...
[مشاهده متن کامل]

👇مترادف؛
Unsettle
Disturb
Agitate
👇مثال؛
The unexpected news discomposed her, leaving her visibly shaken.
His harsh criticism discomposed the young artist, who left the exhibition early.
The chaotic atmosphere of the meeting room discomposed even the experienced executives.

پریشان و نگران کردن
مثال: The argument between his parents has discomposed the little boy
جروبحث بین والدینش، آن پسر کوچک را پریشان و نگران کرده است

بپرس