discomfit

/dɪsˈkʌmfɪt//dɪsˈkʌmfɪt/

معنی: خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن
معانی دیگر: (نقشه ی کسی را) به هم زدن، مختل کردن، ناکام کردن، ناراحت و نگران کردن، پکر کردن، خیط و پیت کردن، کنف کردن، شرمنده کردن، (در اصل) فرار کردن، شکست دادن، سرنگون کردن، بطلان

جمله های نمونه

1. He will be particularly discomfited by the minister's dismissal of his plan.
[ترجمه گوگل]او به ویژه از برکناری وزیر از طرح خود ناراحت خواهد شد
[ترجمه ترگمان]او به ویژه از اخراج وزیر از طرح خود ناراحت خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The tricky question about his finances discomfited the minister.
[ترجمه گوگل]سوال پیچیده در مورد امور مالی وزیر را ناراحت کرد
[ترجمه ترگمان]این سوال دشوار در مورد مسائل مالی او وزیر را ناراحت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The opposition leader has regularly discomfited him in parliament.
[ترجمه گوگل]رهبر اپوزیسیون مرتباً او را در پارلمان ناراحت کرده است
[ترجمه ترگمان]رهبر مخالفان همیشه او را در مجلس ناراحت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Will wanted to do likewise, but felt too discomfited.
[ترجمه گوگل]ویل می خواست همین کار را انجام دهد، اما بیش از حد احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه ترگمان]ویل هم دلش می خواست این کار را بکند، اما خیلی ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was discomfited by her silence.
[ترجمه گوگل]از سکوت او ناراحت شد
[ترجمه ترگمان]او از سکوت خود منصرف شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Heavy rain discomfited our plans for a picnic.
[ترجمه گوگل]باران شدید برنامه های ما را برای پیک نیک ناامید کرد
[ترجمه ترگمان]باران سنگین نقشه ما را به گردش می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was not noticeably discomfited by the request.
[ترجمه گوگل]او به طور محسوسی از این درخواست ناراحت نشد
[ترجمه ترگمان]او به طور محسوسی از این درخواست ناراحت نشده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was discomfited by the unexpected questions.
[ترجمه گوگل]او از سوالات غیرمنتظره ناراحت شد
[ترجمه ترگمان]او از این سوال غیر منتظره ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The invading army was discomfited in every battle.
[ترجمه گوگل]ارتش مهاجم در هر نبردی ناراحت می شد
[ترجمه ترگمان]ارتش هجوم برده در هر نبردی دست و پا چلفتی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But the lack of historical perspective was discomfiting.
[ترجمه گوگل]اما فقدان دیدگاه تاریخی آزاردهنده بود
[ترجمه ترگمان]اما فقدان دیدگاه تاریخی discomfiting بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was a strange, discomfiting and disorientating landscape.
[ترجمه گوگل]منظره ای عجیب، ناراحت کننده و سرگردان بود
[ترجمه ترگمان]منظره ای غریب و عجیب و غریب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Whatever he was saying clearly discomfited the librarian.
[ترجمه گوگل]هر چه او می گفت به وضوح باعث ناراحتی کتابدار شد
[ترجمه ترگمان]هر چیزی که او به وضوح گفته بود که کتابدار کتابخانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Discomfited, Harbour blurted out that he thought Dangerous Corner a wonderful play, absolutely wonderful.
[ترجمه گوگل]هاربر با ناراحتی گفت که به نظر او گوشه خطرناک بازی فوق العاده ای است، کاملاً فوق العاده
[ترجمه ترگمان]\"discomfited\" (Harbour Harbour)اظهار داشت که او به گوشه خطرناک یک بازی فوق العاده فکر می کند، کاملا شگفت انگیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This only discomfited the coroner further, he stared down at the floor and shuffled his feet like some clumsy schoolboy.
[ترجمه گوگل]این فقط پزشک قانونی را بیشتر ناراحت کرد، او به زمین خیره شد و پاهایش را مانند یک بچه مدرسه ای دست و پا چلفتی تکان داد
[ترجمه ترگمان]این موضوع فقط مساله پزشکی قانونی را قطع کرد، او به زمین خیره شد و پاهایش را مثل یک بچه مدرسه ای کج و معوج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خنثی کردن (فعل)
negative, annul, nullify, cancel, undo, stultify, neuter, thwart, neutralize, negate, frustrate, counteract, foil, offset, counterbalance, countervail, discomfit

ایجاد اشکال کردن (فعل)
discomfit

دچار مانع کردن (فعل)
discomfit

ناراحت کردن (فعل)
incommode, unsettle, discomfort, disquiet, discomfiture, distemper, knock up, discommode, discomfit, perturb

انگلیسی به انگلیسی

• confuse, perplex; frustrate or hinder; thwart
if you are discomfited by something, it causes you to feel slightly embarrassed or confused; a literary word.

پیشنهاد کاربران

ناراحت کردن ( کسی ) ؛ خجالت زده کردن ( کسی )
آزار دادن/رساندن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : discomfit
✅️ اسم ( noun ) : discomfiture
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
ضدحال زدن

بپرس