to perform a task, especially an official oneانجام وظیفه کردنتخلیه کردن، مرخص کردن، آزاد کردن، ترشح کردن، نشت کردنHe tried to help himself by discharging the ugly feelingsآتش کردن، شلیک کردن، تیرانداختن ( با اسلحه )+ عکس و لینک