disburden

/dɪsˈbɜːrdn̩//dɪsˈbɜːdn̩/

معنی: بار از دوش برداشتن، اسوده کردن، سبکبار کردن
معانی دیگر: بار (از دوش خود یا دیگران) برداشتن، خالی کردن، تخلیه کردن، باراندازی کردن یا شدن، عقده ی دل را گشودن، سبکبال کردن یا شدن، دق دلی خالی کردن، disburthen : بار از دوش برداشتن

جمله های نمونه

1. disburden oneself by confession
با اعتراف وجدان خود را سبک کردن

2. to disburden a donkey
بار الاغ را خالی کردن

3. i have many problems and i wish to disburden myself to a friend
ناراحتی های زیادی دارم و دلم می خواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.

4. She wanted to disburden herself of the responsibility.
[ترجمه گوگل]او می خواست زیر بار مسئولیت خود برود
[ترجمه ترگمان]می خواست خودش را از این مسئولیت نجات دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Confession disburdened her mind of anxiety.
[ترجمه گوگل]اعتراف، ذهن او را از نگرانی پر کرده است
[ترجمه ترگمان]اعتراف کن که مغزش اضطراب داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She disburdened her of her grief.
[ترجمه گوگل]غم و اندوه او را از بین برد
[ترجمه ترگمان]او را از غم خود سبک بار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The dockers disburdened the merchandise at the dock.
[ترجمه گوگل]باراندازها کالاها را در اسکله تخلیه کردند
[ترجمه ترگمان]با این حال که این مواد مخدر را با آن حال می کرد که آن را در بندر گاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He disburdened his mind of doubt.
[ترجمه گوگل]او ذهن خود را از شک و تردید پر کرد
[ترجمه ترگمان]دلش نمی خواست شک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The driver disburdened the lorry.
[ترجمه گوگل]راننده کامیون را تخلیه کرد
[ترجمه ترگمان]راننده کامیون را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The vessels are disburdening.
[ترجمه گوگل]کشتی ها در حال تخلیه بار هستند
[ترجمه ترگمان]رگ های خونی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The truck is disburdening.
[ترجمه گوگل]کامیون در حال تخلیه است
[ترجمه ترگمان]کامیون disburdening است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We tried to disburden him of his trouble.
[ترجمه گوگل]ما سعی کردیم او را از دردسر خلاص کنیم
[ترجمه ترگمان]ما سعی کردیم او را از دردسر نجات بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Our company has disburden and reliant for you.
[ترجمه گوگل]شرکت ما برای شما هزینه و متکی است
[ترجمه ترگمان] شرکت ما شامل حال تو هم میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish we could learn how to disburden and cherish by holding a mature heart!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانستیم یاد بگیریم که چگونه با در دست داشتن یک قلب بالغ، بارها و بارها را کم کنیم!
[ترجمه ترگمان]ای کاش می تونستیم یاد بگیریم که چطور با یک قلب سالم زندگی کنیم و از آن لذت ببریم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بار از دوش برداشتن (فعل)
disburden

اسوده کردن (فعل)
tranquilize, disburden, tranquillize

سبکبار کردن (فعل)
lighten, loose, disburden, unburden, disencumber

انگلیسی به انگلیسی

• unload, set down a heavy burden; relieve suffering

پیشنهاد کاربران

بپرس