disarrange

/ˌdɪsəˈreɪndʒ//ˌdɪsəˈreɪndʒ/

معنی: مغشوش کردن، بر هم زدن، بی ترتیب کردن، مختل کردن، به هم زدن
معانی دیگر: به هم ریختن، (ترتیب چیزی را) به هم زدن، آشفتن، پریشان کردن، نامرتب کردن

جمله های نمونه

1. Her sudden departure has disarranged my plans.
[ترجمه گوگل]رفتن ناگهانی او برنامه های من را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان]حرکت ناگهانی او نقشه های مرا به هم می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The children came in and disarranged the place.
[ترجمه گوگل]بچه ها وارد شدند و مکان را به هم ریختند
[ترجمه ترگمان]بچه ها می آمدند و آنجا را به هم می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. My son disarranged the papers on my desk.
[ترجمه گوگل]پسرم کاغذهای روی میز من را مرتب کرد
[ترجمه ترگمان]پسرم کاغذهای روی میزم را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Nothing swaggered with a raucous noise to disarrange the perfect harmony.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز با سر و صدای مهیبی که هماهنگی کامل را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز با سر و صدا راه نمی رفت تا هماهنگی کامل را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Have I the right to disarrange what it has arranged?
[ترجمه گوگل]آیا من حق دارم آنچه را که ترتیب داده است، به هم بزنم؟
[ترجمه ترگمان]آیا من حق دارم که آنچه را که انجام داده ام به هم بزنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Be careful not to disarrange the coiffures in row in front when you take a theatre.
[ترجمه گوگل]مواظب باشید هنگام تماشای تئاتر، لباس‌های پشت سر هم در ردیف جلو قرار نگیرید
[ترجمه ترگمان]مراقب باشید که هنگام سوار کردن تئاتر از هم جدا نشوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Be careful not to disarrange the coiffures in row in front when you take your seat in a theatre.
[ترجمه گوگل]مواظب باشید وقتی در سالن تئاتر می‌نشینید، روسری‌ها را در ردیف جلو به هم نریزید
[ترجمه ترگمان]مراقب باشید که وقتی در یک سالن تئاتر جای خود را بگیرید، the را درهم چفت نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Anxiety may disarrange the stomach.
[ترجمه گوگل]اضطراب ممکن است معده را به هم بزند
[ترجمه ترگمان]اضطراب باعث گیج شدن شکم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I know that s scene like this can easily disarrange your thoughts, no matter how brave you are.
[ترجمه گوگل]من می دانم که صحنه ای مانند این می تواند به راحتی افکار شما را به هم بزند، مهم نیست چقدر شجاع هستید
[ترجمه ترگمان]من می دانم که این صحنه مانند این می تواند به راحتی افکار شما را مختل کند، مهم نیست که چقدر شجاع هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مغشوش کردن (فعل)
confuse, adulterate, rile, flummox, mix up, unsettle, disorder, disarrange

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

به ترتیب کردن (فعل)
wanton, derange, disarrange, untune

مختل کردن (فعل)
disturb, disorder, frustrate, hip, disarrange, untune, disadjust, disorganize, mistune

به هم زدن (فعل)
disarrange

انگلیسی به انگلیسی

• mess up, disorganize
to disarrange something means to make it untidy; a formal word.

پیشنهاد کاربران

بپرس