dip into

پیشنهاد کاربران

وقتی مجبوری از پولی که ذخیره کردی مقداری برداری.
I have to dip into my savings to pay for the repairs.
( Take a small amount of money from . . . )
Dip it into melted chocolate
ان را غرق در شکلات اب شده کنید
از لحاظ بورس : وارد شدن
[نقل از هزاره]
1. دست کردن در
2. دست بردن به، دست زدن به
3. تکه هایی از . . . را خواندن، نگاهی انداختن به، ورقی زدن
dip into a book: با کتابی ور رفتن، کتابی را زیر و بالا کردن
To read something quickly
نگاه انداختن به بخشی از کتاب
( کتاب ) خواندن قسمتهای کمی از یک کتاب یا مجله - ( پول ) خرج کردن قسمتی از پس انداز

بپرس