dimension

/ˌdɪˈmenʃn̩//dɪˈmenʃn̩/

معنی: میزان، بعد، اندازه، اهمیت، ابعاد
معانی دیگر: سویگان، فرامون، (جمع) ابعاد، سویگان ها، فرامون ها، (معمولا جمع) گسترش، گستردگی، مقدار، درجه، مقام، جنبه، (رابطه ی دو چیز با هم در شرایط خاص) مایش، دیمانسیون، (چوب یا سنگ و غیره) به اندازه های معین بریدن یا ساختن، فرامون کردن، سویگان کردن، دیمانسیون کردن، (مهجور - معمولا جمع) شکل، (ریاضی) دورامون، پیمانه، (وابسته به سنگ و چوب و غیره که به اندازه ی معینی بریده شده باشد) بریده، ساخته، فرامون شده، دیمانسیون شده

جمله های نمونه

1. the dimension for speed is length divided by time
مایش سرعت عبارتست از طول تقسیم بر زمان

2. the fourth dimension
بعد چهارم

3. the long dimension
بعد طولی

4. a space of one dimension is a line and of two dimensions is a plane
فضای یک بعدی از یک خط و فضای دو بعدی از یک صفحه تشکیل شده است.

5. his political vision gives this play a dimension which is lacking in his other plays
دید سیاسی او به این نمایش سویگانی (بعدی) می دهد که در نمایش های دیگر او وجود ندارد.

6. i have no adequate notion of what the fifth dimension means
من تصور کافی درباره ی مفهوم بعد پنجم ندارم.

7. His coaching has added another dimension to my game.
[ترجمه حامد] مربیگری او، بعد دیگری به بازی من افزوده است.
|
[ترجمه گوگل]مربیگری او بعد دیگری به بازی من اضافه کرده است
[ترجمه ترگمان]مربی او بعد دیگری را به بازی من اضافه کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Length is one dimension, and breadth is another.
[ترجمه گوگل]طول یک بعد است و عرض یک بعد دیگر
[ترجمه ترگمان]طول یک بعد است و عرض آن یکی دیگر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There is a political dimension to the accusations.
[ترجمه حامد] این اتهامات، جنبه سیاسی دارد.
|
[ترجمه گوگل]این اتهامات جنبه سیاسی دارد
[ترجمه ترگمان]یک بعد سیاسی برای این اتهامات وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A line has one dimension and a square has two.
[ترجمه حامد] خط، یک بعد دارد و مربع، دو بعد.
|
[ترجمه گوگل]یک خط یک بعد دارد و یک مربع دو بعد
[ترجمه ترگمان]یک خط یک بعد دارد و یک مربع دارای دو بعد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Time is sometimes called the fourth dimension.
[ترجمه حامد] گاهی، زمان را بعد چهارم می نامند.
|
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات زمان را بعد چهارم می نامند
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات بعد چهارم نامیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There is another dimension to this problem which you haven't considered.
[ترجمه حامد] این مسئله، جنبه دیگری دارد که شما در نظر نگرفته اید.
|
[ترجمه گوگل]بعد دیگری نیز در این مشکل وجود دارد که شما به آن توجه نکرده اید
[ترجمه ترگمان]بعد دیگری از این مشکل وجود دارد که شما در نظر نگرفته اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The affair had a different dimension now.
[ترجمه گوگل]ماجرا حالا ابعاد دیگری داشت
[ترجمه ترگمان]حالا دیگر قضیه بعد از آن دیگری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There is a dimension to the problem that we have not discussed.
[ترجمه Niyx] یک بعد از مسئله وجود دارد که ما در مورد آن صحبت نکردیم
|
[ترجمه گوگل]بعد مشکلی وجود دارد که ما در مورد آن صحبت نکرده ایم
[ترجمه ترگمان]یک بعد از این مساله وجود دارد که ما مورد بحث قرار نگرفته ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The fourth dimension, time, is also finite in extent.
[ترجمه حامد] بعد چهارم، یعنی زمان، گستره مشخصی دارد.
|
[ترجمه گوگل]بعد چهارم، زمان نیز از نظر وسعت محدود است
[ترجمه ترگمان]بعد چهارم، زمان نیز محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Personal experience of childbirth gives a dimension of knowledge that others cannot fully share.
[ترجمه زهرا] تجربه شخصی زایمان، بعدی از درک و آگاهی را به ما می دهد که دیگران نمی توانند آنرا به طور کامل ( با ما ) به اشتراک بگذارند
|
[ترجمه گوگل]تجربه شخصی از زایمان ابعادی از دانش را می دهد که دیگران نمی توانند به طور کامل آن را به اشتراک بگذارند
[ترجمه ترگمان]تجربه شخصی زایمان بعد از اینکه دیگران نمی توانند به طور کامل به اشتراک گذاشته شوند را به ما می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Dimension the shelves so that they fit securely into the cabinet.
[ترجمه حامد] جوری قفسه ها رو اندازه بگیر که محکم توی کابینت جا بگیرن.
|
[ترجمه گوگل]قفسه ها را طوری اندازه بگیرید که محکم در کابینت قرار گیرند
[ترجمه ترگمان]ابعاد قفسه ها را مشخص کرد تا آن ها بتوانند در قفسه جا به جا شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. These weapons add a new dimension to modern warfare.
[ترجمه حامد] این سلاح ها، بعد جدیدی به جنگ های معاصر می دهند.
|
[ترجمه گوگل]این سلاح ها بُعد جدیدی به جنگ مدرن می بخشد
[ترجمه ترگمان]این سلاح ها بعد جدیدی را به جنگ مدرن اضافه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

میزان (اسم)
measure, rate, adjustment, bulk, criterion, level, amount, size, mete, balance, quantum, equilibrium, equipoise, dimension, scales

بعد (اسم)
distance, dimension

اندازه (اسم)
tract, limit, extent, measure, bulk, volume, span, size, gage, gauge, deal, scale, quantity, quantum, magnitude, measurement, meter, indicator, dimension

اهمیت (اسم)
matter, significance, emphasis, stress, circumstance, gravity, magnitude, moment, pith, valor, importance, dimension, notability

ابعاد (اسم)
girth, dimension

تخصصی

[حسابداری] ابعاد
[شیمی] بعد، سویگان، فرامون
[عمران و معماری] بعد - اندازه - دورا - بعدی
[کامپیوتر] بعد - ابعاد ( یک آرایه) جهات مختلفی که در آن جهات می توان عناصر را شمارش کرد. هر بعد به یک زیر نویس مربوط می شود. فهرست اشیا، آرایه ای تک بعدی است، اما جدول، آرایه ای دو بعدی است . نگاه کنید به array .
[برق و الکترونیک] بعد، اندازه
[مهندسی گاز] اندازه، بعد، ابعاد
[صنعت] اندازه، بعد
[نساجی] دیمانسیون - اندازه - بعد - اهمیت - ابعاد
[ریاضیات] بعد، اندازه، مقدار، پیمانه، اندازه گیری
[پلیمر] بُعد
[آمار] بُعد
[آب و خاک] بعد، اندازه

انگلیسی به انگلیسی

• measure; size
a dimension of a situation is a fact or event that affects it.
you can refer to the measurements of something as its dimensions.

پیشنهاد کاربران

1. بعد 2. اندازه 3. جنبه 4. ( به صورت جمع ) بزرگی. وسعت. ابعاد
مثال:
the dimensions of the room
اندازه اتاق
the cultural dimensions of the problem
ابعاد فرهنگی و تربیتی مسئله
ابعاد
مثال: The problem had many dimensions.
مسئله ابعاد متعددی داشت.
فاکتور
عنصر
ویژگی
dimension ( فیزیک )
واژه مصوب: بُعد 1
تعریف: خاصیتی فیزیکی نظیر جِرم و طول و زمان یا ترکیبی از آنها که معیار اصلی اندازه‏گیری هر کمیت فیزیکی باشد
( Dimension ( noun = proportions ( noun )
به معناهای : بًعد، ابعاد، نسبت، تناسب، اندازه
Dimension ( noun ) = magnitude ( noun )
به معناهای : بزرگی اندازه، میزان، وسعت، بزرگی، عظمت، اهمیت، ابعاد
بعد
ابعاد

بُعد
منظور از مخفف 3D همون 3Dimension یا همون سه بعدی است
جنبه
سویه
سویگان
محدوده، گستره
گستره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس