dilatory

/ˈdɪləˌtɔːri//ˈdɪlətəri/

معنی: کند، اتساعی، ورمی، تاخیری، بطی
معانی دیگر: (آنچه که موجب ایجاد تاخیر شود و یا کار را به فرصت مناسب تری موکول کند) دفع الوقتی، مویشی، تاخیر جویانه، اهل طفره و تاخیر، مویش گرای، مسامحه کار

جمله های نمونه

1. dilatory tactics
تدبیرهای تاخیر جویانه

2. he is very dilatory in answering letters
او در پاسخ دادن به نامه بسیار کاهل است.

3. The government has been dilatory in dealing with the problem of unemployment.
[ترجمه گوگل]دولت در برخورد با معضل بیکاری کوتاهی کرده است
[ترجمه ترگمان]دولت در مقابله با مشکل بیکاری تاخیر داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The boss sacked a dilatory worker yesterday.
[ترجمه گوگل]رئیس دیروز یک کارگر کسالتی را اخراج کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس یکی از کارگران dilatory را دیروز اخراج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. British institutions have been dilatory in cutting credit card charges.
[ترجمه گوگل]موسسات بریتانیایی در کاهش هزینه های کارت اعتباری سختگیرانه عمل کرده اند
[ترجمه ترگمان]موسسات بریتانیایی در کاهش هزینه های کارت اعتباری، تاخیر داشته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The dilatory limousine came rolling up the drive.
[ترجمه گوگل]لیموزین گشاد کننده از درایو بالا آمد
[ترجمه ترگمان]اتومبیل dilatory به سرعت از اتومبیل دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The dilatory diplomacy towards Iran must be brought to a focus.
[ترجمه گوگل]دیپلماسی تضعیف کننده در قبال ایران باید مورد توجه قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]دیپلماسی بازدارنده در قبال ایران باید به کانون توجه قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. After a pause he added'sir. " in a dilatory, grudging way.
[ترجمه گوگل]بعد از مکثی اضافه کرد آقا "به روشی کینه توزانه
[ترجمه ترگمان]پس از مکث کوتاهی قربان با اکراه و اکراه اضافه کرد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mr Berlusconi's government has been shockingly dilatory in its response.
[ترجمه گوگل]دولت آقای برلوسکونی در واکنش خود به طرز تکان دهنده ای تنبل بوده است
[ترجمه ترگمان]دولت آقای برلوسکونی در واکنش خود به شدت تاخیر داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Dilatory ways of doing things I do to reduce my efficiency.
[ترجمه گوگل]روش‌های آزاردهنده برای انجام کارهایی که برای کاهش کارایی خود انجام می‌دهم
[ترجمه ترگمان]روش های مختلفی برای انجام کارهایی که من برای کاهش اثربخشی خود انجام می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His credIt'suffered because he was dilatory in paying his bills.
[ترجمه گوگل]اعتبار او از این بابت رنج می برد که در پرداخت صورتحساب هایش کسالت می کرد
[ترجمه ترگمان]credit رنج می برد، زیرا خود را به خاطر پرداخت قبض ها به تاخیر انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Cautious or dilatory, as in taking action.
[ترجمه گوگل]محتاطانه یا گشادکننده، مانند اقدام
[ترجمه ترگمان]محتاط یا تنبل که در عمل به عمل می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The boss sacked a dilatory worker.
[ترجمه گوگل]رئیس کارگری را اخراج کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس یک کارگر تنبل را اخراج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

اتساعی (صفت)
dilative, dilatory

ورمی (صفت)
dilatory

تاخیری (صفت)
dilatory

بطی (صفت)
dilatory

تخصصی

[حقوق] به تأخیر افکننده، تأخیری، کند کننده

انگلیسی به انگلیسی

• negligent; procrastinating, delaying, tardy, lagging

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Delaying or procrastinating; tending to be slow in acting or responding ⏳
🔍 مترادف: Delaying, sluggish
✅ مثال: His dilatory approach to completing the project caused frustration among his teammates
تنبیه آمیز
مثال: His dilatory response to the urgent email annoyed his colleagues.
پاسخ تنبیه آمیز او به ایمیل فوری، همکارانش را ناراحت کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : delay
اسم ( noun ) : delay
صفت ( adjective ) : dilatory / delayed
قید ( adverb ) : _
با تعلل و از روی تنبلی و سستی
وقت تلف کردن. آهسته انجام دادن
کند. بازدارنده

بپرس