dignified

/ˈdɪɡnəˌfaɪd//ˈdɪɡnɪfaɪd/

معنی: بزرگ، با وقار، موقر، بلند مرتبه، عالی مقام، معزز، عالیجناب
معانی دیگر: والا، والامنش، متین، با متانت، موقرانه، شکوهمندانه

جمله های نمونه

1. a dignified bow
تعظیم موقرانه

2. a banquet dignified by the presence of the prime minister
ضیافتی که حضور نخست وزیر به آن ابهت بخشیده بود

3. his father is a dignified man
پدرش آدم متینی است.

4. there is no congruence between his dignified bearings and his silly writings
بین رفتار موقرانه و نوشته های احمقانه ی او هیچ تشابهی وجود ندارد.

5. He always strikes such a dignified pose before his girlfriend.
[ترجمه گوگل]او همیشه در برابر دوست دخترش چنین ژست باوقارانه ای می گیرد
[ترجمه ترگمان]او همیشه قبل از دوست دخترش به چنین ژست باشکوهی نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The presence of the mayor dignified the occasion.
[ترجمه گوگل]حضور شهردار این مراسم را با عزت بخشید
[ترجمه ترگمان]حضور شهردار با وقار و وقار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He dignified a small collection of books by calling it a library.
[ترجمه گوگل]او مجموعه کوچکی از کتاب‌ها را با نامگذاری آن به عنوان کتابخانه، وقار کرد
[ترجمه ترگمان]مجموعه کوچکی از کتاب ها را با آن می خواند که آن را کتابخانه می نامند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Throughout his trial he maintained a dignified silence.
[ترجمه گوگل]در تمام مدت محاکمه، او سکوتی محترمانه داشت
[ترجمه ترگمان]در خلال محاکمه سکوت توام با وقار را حفظ می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The defeated candidate gave a dignified speech in which he congratulated his rival.
[ترجمه گوگل]کاندیدای شکست خورده سخنرانی آبرومندانه ای داشت و در آن به رقیب خود تبریک گفت
[ترجمه ترگمان]کاندیدای شکست خورده یک سخنرانی باشکوه برگزار کرد که در آن به رقیب خود تبریک گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They suggested that she make a dignified exit in the interest of the party.
[ترجمه گوگل]آنها به او پیشنهاد کردند که یک خروج آبرومندانه به نفع حزب داشته باشد
[ترجمه ترگمان]آن ها پیشنهاد کردند که در این مورد به خوبی راه خروج را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has so far kept a dignified silence on the subject.
[ترجمه گوگل]او تا کنون در این مورد سکوتی محترمانه داشته است
[ترجمه ترگمان]او تا این حد سکوت سنگینی را در این موضوع نگه داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They waited in a dignified and orderly manner outside the church.
[ترجمه گوگل]آنها با وقار و منظم بیرون کلیسا منتظر ماندند
[ترجمه ترگمان]با رفتاری متین و منظم در خارج از کلیسا منتظر ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He remained quietly dignified in defeat.
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا با وقار در شکست باقی ماند
[ترجمه ترگمان]او به آرامی در شکست و شکست باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His attempt at a dignified resignation had turned into a three-ring circus.
[ترجمه گوگل]تلاش او برای استعفای آبرومندانه به یک سیرک سه حلقه تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان]تلاش او با استعفای dignified تبدیل به یک سیرک سه حلقه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He seemed a very dignified and charming man.
[ترجمه ویدا حسینی] به نظر مرد بسیار موقر و جذابی بود.
|
[ترجمه گوگل]او مردی بسیار باوقار و جذاب به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]مرد بسیار موقر و جذابی به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

با وقار (صفت)
adult, dignified, courtly, stately, ladylike, grand, superb, substantial

موقر (صفت)
solemn, dignified, sober, grave, sedate, staid, personable, sobersided

بلند مرتبه (صفت)
dignified

عالی مقام (صفت)
great, high, dignified

معزز (صفت)
dignified, respectable

عالیجناب (صفت)
honorable, high, dignified, eminent, respectable, honourable

انگلیسی به انگلیسی

• honorable, worthy of respect, impressive
dignified means calm, impressive, and worthy of respect.

پیشنهاد کاربران

زندگی آبرومندانه/شرافتمندانه :dignified life
مقامی
adjective
[more dignified; most dignified] :
🔴 serious and somewhat formal : having or showing dignity
◀️ She has a kind but dignified manner.
◀️ He looked very dignified in his new suit.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ The hotel's lobby is dignified but inviting.
جدی و رسمی - باوقار - باشرف و محترم - موقر و متین - بامقام و رتبه

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : dignify
اسم ( noun ) : dignity
صفت ( adjective ) : dignified
قید ( adverb ) : _
با شخصیت
موقر ( انه ) , محترم ( انه )
# His father is a dignified man
# She seemed a very dignified woman
# Her dignified manner impressed everyone
با وقار
e. g. Sir William had the ability to conduct proceedings in a dignified manner without ever becoming stuffy
Cambridge dictionary@
عزتمندانه، باعزت
محترم
شرافتمندانه
شریف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس