difficulty

/ˈdɪfɪˌkəlti//ˈdɪfɪkəlti/

معنی: سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه
معانی دیگر: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ستیز، عدم توافق، ناسازگاری، بدقلقی

جمله های نمونه

1. the difficulty of this problem does not dishearten me
دشواری این مسئله مرا دلسرد نمی کند.

2. in difficulty (or difficulties)
در تنگنا (به ویژه از نظر مالی)،دستخوش گرفتاری،در مضیقه،دچار

3. she had difficulty breathing
او به سختی نفس می کشید (در تنفس اشکال داشت).

4. she had difficulty putting her feelings in words
او در بیان احساسات خود اشکال داشت.

5. we had difficulty getting any purchase on the steep rock
در پیدا کردن جاپا بر آن صخره ی پر شیب دچار اشکال شدیم.

6. we have difficulty placing our students
ما در کاریابی برای دانشجویان خود اشکال داریم.

7. he resolved the difficulty artfully
او با مهارت مشکل را برطرف کرد.

8. they may have difficulty establishing their political bona fides
در اثبات حسن نیت سیاسی خود ممکن است دچار دشواری شوند.

9. (do something) with difficulty
به دشواری (انجام دادن)

10. have (or find) difficulty in doing something
در انجام کاری اشکال داشتن

11. the baby breathes with difficulty
بچه به سختی نفس می کشد.

12. school desegregation was accomplished with difficulty
منع جداسازی در مدارس به سختی انجام می شد.

13. there is usually not much difficulty in separating a butterfly from a moth
معمولا بازشناختن پروانه از بید زیاد دشوار نیست.

14. to wriggle out of a difficulty
با زرنگی مشکلی را پشت سر گذاشتن

15. there was no fear of any difficulty
احتمال هیچ گونه اشکالی وجود نداشت.

16. the barrels of the guns could be traversed with difficulty
لوله ی توپ ها را با اشکال می شد چرخاند.

17. when he decided to transfer to tehran, he had reckoned without the difficulty of finding a house
وقتی که تصمیم گرفت به تهران منتقل شود حساب دشواری یافتن مسکن را نکرده بود.

18. The bank is in difficulty / difficulties.
[ترجمه گوگل]بانک در مشکل / مشکلات است
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He finally solved the difficulty of transportation.
[ترجمه گوگل]او بالاخره مشکل حمل و نقل را حل کرد
[ترجمه ترگمان]بالاخره مشکل حمل و نقل را حل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The old lady climbed up the stairs with difficulty.
[ترجمه گوگل]پیرزن به سختی از پله ها بالا رفت
[ترجمه ترگمان]پیرزن با زحمت از پله ها بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. We had enormous difficulty in getting hold of the right equipment.
[ترجمه گوگل]ما در به دست آوردن تجهیزات مناسب با مشکلات زیادی روبرو بودیم
[ترجمه ترگمان]برای گرفتن تجهیزات مناسب مشکل بزرگی داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. There is no insurmountable difficulty before a brave man ; it is in difficult circumstances that a hero distinguishes himself.
[ترجمه گوگل]هیچ سختی غیر قابل حلی در برابر یک مرد شجاع وجود ندارد در شرایط سخت است که یک قهرمان خود را متمایز می کند
[ترجمه ترگمان]پیش از یک مرد شجاع هیچ مشکل insurmountable وجود ندارد؛ در شرایط دشواری است که یک قهرمان خودش را متمایز می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The old woman had some difficulty straightening herself up.
[ترجمه گوگل]پیرزن به سختی خودش را صاف کرد
[ترجمه ترگمان]پیرزن به زحمت خود را راست می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سختی (اسم)
resistance, hardship, privation, rigor, intensity, calamity, distress, severity, violence, tenacity, adversity, hardness, difficulty, trouble, discomfort, rigidity, inclemency, solidity, intension, obstruction, complication, problem, cumber, implacability, inexorability, inflexibility, rigorism

مشقت (اسم)
hardship, affliction, adversity, difficulty, travail, toil

محظور (اسم)
hitch, difficulty, balk, obstacle, impediment, embargo

اشکال (اسم)
hardness, difficulty, worriment, burble, impediment, bug, handicap, drawback, disadvantage, node, traverse, spinosity, nodus

عقده (اسم)
knot, complex, difficulty, nodule

مشکل (اسم)
knot, difficulty, obstacle, problem

مضیقه (اسم)
difficulty, pressure, pinch, difficult situation

دشواری (اسم)
hardness, difficulty, node, spinosity

زحمت (اسم)
pain, work, labor, difficulty, trouble, discomfort, torment, tug, inconvenience, discomfiture, discommodity

گرفتگیری (اسم)
difficulty

مخمصه (اسم)
plight, difficulty, predicament

انگلیسی به انگلیسی

• something that is difficult; hardship, trouble
a difficulty is a problem.
if you have difficulty doing something, you are not able to do it easily.
if you are in difficulty or in difficulties, you are having a lot of problems.

پیشنهاد کاربران

دشواری، مشکل
مثال: He faced difficulties in solving the complex math problem.
او با دشواریهایی در حل مسئله پیچیده ریاضی، روبرو شد.
مخمصه
دشواری
difficulty
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
سختی
معیاری است که نشان می دهد اعتبارسنجی یک بلوک جدید در یک بلاکچین چقدر سخت است.
دشواری = difficulty
دشوار = difficult
آسان = easy
هنجار = normal
سخت = hard
در پاسخ به رامین بگم اون علامت دو بخش رو از هم جدا میکنه مثل همون بخش کردن کلمه فارسی خودمون یعنی یه مکث ریزی موقع بیان کلمه داریم و در بعضی مواقع فعل و اسم بودن یک کلمه یکسان رو تعیین میکنه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : difficulty
✅️ صفت ( adjective ) : difficult
✅️ قید ( adverb ) : _
مشکل ، دشواری ، مسئله
سلام ببخشید من تازه فونیتیک رو یاد گرفتم یه سوال دارم تو این فونتیک/ˈdɪfɪˌkəlti/ وست دیفی و کالتی یه علامت شبیه آپاستروف هست که دو قسمت رو از هم جدا کرده کاربرد اون علامت تو فونتیک چیه؟
. . . . . . . . . The difficulty lies in
مشکل داشتن و حرف اضافه آن in است
have difficulty ( in ) doing something
به سختی کاری رو انجام دادن
They had great difficulty in finding a replacement.
اونها به سختی یه جایگزین پیدا کردن
مشکل ، سختی 🇺🇾🇺🇾
did you have any difficulty coming here
آیا برای آمدن به اینجا مشکلی داشتی ؟؟
A problem sth that is not easy or understand
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس