1. a difficult child
کودک بهانه گیر
2. a difficult dramatic part which few actors can encompass
نقش نمایشی دشوار که بازیگران معدودی قادر به ایفای آن می باشند.
3. a difficult problem
مسئله ی بغرنج
4. more difficult
دشوارتر
5. the difficult existence of fishermen in the south
زندگی سخت ماهیگیران جنوب
6. he is difficult to reach
دسترسی به او مشکل است.
7. it is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality
داوری بی طرفانه ی نقاشی دخترم برای من دشوار است.
8. it is difficult to break a habit
ترک عادت مشکل است.
9. it is difficult to chew this tough meat
جویدن این گوشت سفت دشوار است.
10. it is difficult to eradicate endemics
ریشه کنی بیماری بوم گیر دشوار است.
11. it is difficult to keep warm here
گرم ماندن در اینجا مشکل است.
12. it is difficult to live without electricity
زندگی بدون برق دشوار است.
13. it is difficult to predetermine the problems that he will face
از پیش تعیین کردن اشکالاتی که با آن مواجه خواهد شد مشکل است.
14. it is difficult to quantify space journeys
سنجیدن ارزش سفرهای فضایی دشوار است.
15. it is difficult to return his services
برگرداندن سروهای او دشوار است.
16. it is difficult to stop smoking
ترک سیگار کار مشکلی است.
17. it proved difficult to reach an agreement
دستیابی به توافق دشوار بود.
18. it was difficult to repose a man who had been shot
آرام کردن مردی که گلوله خورده بود دشوار بود.
19. paraphrase this difficult philosophical essay into simple english
این مقاله ی دشوار فلسفی رابه انگلیسی ساده بنویسید.
20. the most difficult
دشوارترین
21. german is a difficult language
آلمانی زبان دشواری است.
22. he executed a difficult piece (of music)
او یک قطعه ی دشوار را نواخت.
23. his motives are difficult to fathom
درک انگیزه های او مشکل است.
24. i found it difficult to sustain an interest in their talk
برای من مشکل بود با علاقه به حرف های آنها گوش بدهم.
25. it is sometimes difficult to determine the parentage of a given idea
تعیین سرچشمه ی یک اندیشه ی بخصوص گاهی دشوار است.
26. mathematics is a difficult subject
ریاضیات رشته ی سختی است.
27. milton's poetry is difficult but very beautiful
شعر میلتون دشوار ولی بسیار زیبا است.
28. prison life was difficult to bear
تحمل زندگی در زندان دشوار بود.
29. she found it difficult to extricate herself from his embrace
برای او دشوار بود که خود را از آغوش او برهاند.
30. the times were difficult
زمانه پر از دشواری بود.
31. to elucidate a difficult text
متن دشواری را توضیح دادن
32. to interpret a difficult text
متن دشواری را گزاره کردن
33. to perform a difficult dance
یک رقص دشوار را اجرا کردن
34. towchal was a difficult climb
توچال کوه پیمایی مشکلی بود.
35. why, it's so difficult nobody can do it!
وای،این قدر مشکله که هیچ کس نمی تونه انجامش بده.
36. a good teacher makes difficult things plain
معلم خوب چیزهای دشوار را آسان می کند.
37. dense fog made driving difficult
مه غلیظ رانندگی را دشوار می کرد.
38. his explanation of the difficult poems
تفسیر و توضیح اشعار مشکل توسط او
39. the fog made it difficult to distinguish their shapes
مه،پی بردن به شکل های آنها را مشکل می کرد.
40. we are in a difficult position
ما در موقعیت سختی هستیم.
41. adoption of children has become difficult
گرفتن کودکان به فرزندی دشوار شده است.
42. agreement about these matters is difficult
توافق در این موارد مشکل است.
43. his wisdom irradiated the most difficult subjects
بصیرت او مشکل ترین مطالب را روشن می کرد.
44. losing one's mother is very difficult
از دست دادن مادر بسیار سخت است.
45. nowadays, landing a husband is difficult
این روزها شوهر گیر آوردن سخت است.
46. riding a bicycle uphill is difficult
دوچرخه سواری در سربالایی دشوار است.
47. the instruction of mathematics is difficult
یاد دادن ریاضی مشکل است.
48. the retarded child found it difficult to manipulate a pencil
برای کودک عقب افتاده به کار بردن مداد دشوار بود.
49. to gird oneself for a difficult task
برای انجام کاری دشوار کمرهمت بستن
50. writing popular science is a difficult task
نگارش مطالب علمی (به طور قابل فهم عوام) کار دشواری است.
51. finding a job is becoming more difficult every day
کار یافتن هر روز دشوارتر می شود.
52. our next job will be more difficult
کار بعدی ما مشکل تر خواهد بود.
53. the christianization of spain was a difficult task
رواج مسیحیت در اسپانیا کار سختی بود.
54. the conjugation of irregular verbs is difficult
صرف فعل های بی قاعده مشکل است.
55. the execution of orders is more difficult than their issuance
اجرای دستورات از صدور آنها دشوارتر است.
56. enemy fire made climbing the hill excruciatingly difficult
آتش دشمن بالا رفتن از تپه را بسیار دشوار می کرد.
57. finding a place to park is very difficult in tehran
یافتن محل پارک در تهران بسیار دشوار است.
58. high humidity combined with heat made breathing difficult
رطوبت زیاد همراه با گرما تنفس را دشوار کرده بود.
59. the drive through the mountains was very difficult
رانندگی در کوهستان بسیار سخت بود.
60. the extraction of a molar tooth is difficult
کشیدن دندان آسیاب دشوار است.
61. the intervening hills and rivers made transportation difficult
تپه ها و رودخانه های بین راه،حمل و نقل را مشکل می کرد.
62. the physique of the alps makes crossing them difficult
وضع جغرافیایی کوه های آلپ عبور را مشکل می کند.
63. his government is now firmly entrenched and it would be difficult to overthrow it
دولت او اکنون سخت استقرار یافته است و بر انداختن آن مشکل خواهد بود.
64. the distance between our house and the supermarket makes it difficult to walk there
دوری منزل ما از فروشگاه پیاده رفتن به آنجا را مشکل می کند.
65. after the husband's death, his wife and children went through a difficult time
پس از مرگ شوهر،زن و فرزندان او دوران پر محنتی را گذراندند.