diametrical

/daɪəˈmetrɪkəl//ˌdaɪəˈmetrɪkəl/

معنی: شدید، قطری
معانی دیگر: کامل، به کلی، صددرصد، پرازین (diametral, diametric هم می گویند)، وابسته به یا در امتداد قطر، گذاری، ترامونی، ترامایی

جمله های نمونه

1. diametrical opposites
اضداد کامل،ناسازگاران پرازین

2. A disk turning on a diametrical axis inside a pipe, used as a throttle valve or damper.
[ترجمه گوگل]دیسکی که روی یک محور قطری در داخل لوله می چرخد ​​و به عنوان دریچه گاز یا دمپر استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]یک دیسک روی محور diametrical در داخل لوله، به عنوان دریچه گاز و یا damper استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Some small diametrical holes of the automobile parts are induction hardened successfully with a U-shaped induction coil. This paper presents the design and manufacture of such a coil.
[ترجمه گوگل]برخی از سوراخ های قطری کوچک قطعات خودرو با موفقیت القایی با سیم پیچ القایی U شکل سخت می شوند در این مقاله طراحی و ساخت چنین سیم پیچی ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]برخی از حفره های کوچک diametrical در بخش های خودرو القایی هستند که با یک سیم پیچ القایی U شکل به طور موفقیت آمیزی مقاوم شده اند این مقاله طراحی و ساخت چنین a را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The length is longer, the influence of diametrical error is more, moreover the semi-finished products'section exist different shape errors.
[ترجمه گوگل]طول بیشتر است، تأثیر خطای قطری بیشتر است، علاوه بر این، بخش محصولات نیمه تمام دارای خطاهای شکل متفاوت است
[ترجمه ترگمان]طول عمر طولانی تر است، تاثیر خطای diametrical بیشتر است، علاوه بر این، بخش محصولات نیمه تمام، خطاهای شکل متفاوتی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The policy of compromise and concessions is the diametrical opposite of the policy of resolute armed resistance.
[ترجمه گوگل]سیاست سازش و امتیاز، نقطه مقابل سیاست مقاومت مسلحانه مصمم است
[ترجمه ترگمان]سیاست سازش و امتیازات، نقطه مقابل سیاست مقاومت مسلحانه قاطع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's the diametrical opposite of his brother.
[ترجمه گوگل]او کاملاً برعکس برادرش است
[ترجمه ترگمان]او مخالف برادرش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Chang's first view on WWI is in diametrical opposition to his fourth view on WWI, not to say the fifth one.
[ترجمه گوگل]اولین دیدگاه چانگ در مورد جنگ جهانی اول در تضاد کامل با دیدگاه چهارم او در مورد جنگ جهانی اول است و نه دیدگاه پنجم
[ترجمه ترگمان]اولین دیدگاه چانگ در جنگ جهانی اول، مخالف دیدگاه چهارم او در جنگ جهانی اول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The reflexive scientificalization process makes the diametrical rupture between the scientific rationality and the social rationality impossible.
[ترجمه گوگل]فرآیند علمی‌سازی انعکاسی، گسست قطری بین عقلانیت علمی و عقلانیت اجتماعی را غیرممکن می‌سازد
[ترجمه ترگمان]این فرآیند reflexive باعث قطع رابطه بین عقلانیت علمی و عقلانیت اجتماعی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This article gives the quantitative analysis of the errors of diametrical dimensions and outline of the part by warp of the lathe tool tip center in NC process .
[ترجمه گوگل]این مقاله به تحلیل کمی خطاهای ابعاد قطری و طرح کلی قطعه توسط تار مرکز نوک ابزار تراش در فرآیند NC می پردازد
[ترجمه ترگمان]این مقاله به تجزیه و تحلیل کمی خطاهای ابعاد diametrical و طرح کلی بخشی از بخشی از بخش نوک ابزار تراش در فرآیند NC می پردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Stud shear reinforcement can be arranged in perpendicular and diametrical directions, and it should be evenly arranged around the column region.
[ترجمه گوگل]آرماتور برشی گل میخ را می توان در جهات عمودی و قطری مرتب کرد و باید به طور یکنواخت در اطراف ناحیه ستون قرار گیرد
[ترجمه ترگمان]تقویت برش Stud می تواند در جهت عمودی و diametrical ترتیب داده شود و باید به طور مساوی در اطراف منطقه ستون ترتیب داده شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If the labyrinth seals don't fit in place, take diametrical dimensions of labyrinth seal and proper seat to realize the difference.
[ترجمه گوگل]اگر مهر و موم های لابیرنت در جای خود قرار نمی گیرند، ابعاد قطری مهر و موم لابیرنت و صندلی مناسب را بگیرید تا تفاوت را متوجه شوید
[ترجمه ترگمان]اگر فک ها در محل مناسب نباشند، ابعاد diametrical را در نظر بگیرید و جای مناسبی برای درک تفاوت انتخاب کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Since I exposed myself to the research in materials, I have been aspiring to become a scientist, and God has blessed me with a diametrical life without any waste of time or life.
[ترجمه گوگل]از زمانی که خودم را در معرض تحقیق در زمینه مواد قرار دادم، آرزو داشتم دانشمند شوم، و خداوند زندگی متمادی و بدون اتلاف وقت و عمر را به من عطا کرده است
[ترجمه ترگمان]از آنجا که من خود را با تحقیقات در زمینه مواد در معرض دید قرار دادم، من مشتاق تبدیل شدن به یک دانشمند شدم، و خداوند مرا با یک زندگی diametrical بدون هیچ گونه زباله ای از زمان یا زندگی تبرک کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The authors point out that the refractive state is determined by the ocular diametrical ratio.
[ترجمه گوگل]نویسندگان اشاره می کنند که حالت انکساری با نسبت قطر چشم تعیین می شود
[ترجمه ترگمان]نویسندگان این نکته را بیان می کنند که ضریب شکست توسط نسبت diametrical عینی تعیین می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. First of all, the equation of shrunk interface pressure and the condition of diametrical ratio are deduced under the optimal design principle of shrunk double-layers cylinder.
[ترجمه گوگل]اول از همه، معادله فشار رابط منقبض شده و شرایط نسبت قطری تحت اصل طراحی بهینه سیلندر دو لایه منقبض شده استنباط می شود
[ترجمه ترگمان]اول از همه، معادله فشار interface محدود شده و شرایط نسبت diametrical تحت اصل طراحی بهینه استوانه دو لایه shrunk بدست آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شدید (صفت)
hard, grievous, strenuous, drastic, keen, tough, exquisite, slashing, sopping, chronic, high-wrought, severe, rugged, stalwart, boisterous, forcible, intense, violent, intensive, vigorous, diametric, diametrical, inclement, incontrollable, rigorous, sthenic

قطری (صفت)
diagonal, diametric, diametrical

تخصصی

[ریاضیات] قطری، متقاطر

انگلیسی به انگلیسی

• pertaining to or along a diameter; complete, absolute (about opposites, differences, etc.)

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : diameter
✅️ صفت ( adjective ) : diametrical
✅️ قید ( adverb ) : diametrically
مقابل

بپرس