تعیین کننده، مهم، اساسی، نقش پرداز - مشخص کننده، معلوم کننده، تصمیم گیرنده
مثال:
Having a good teacher is a determining factor to be successful.
داشتن یک معلم خوب یک عامل مهم و تعیین کننده در موفق شدن است.
Determining:مقرر کردن
خانمها و آقایون گل،
در بعضی جملات به معنی تأثیرگذار هم میشه
to control or influence something directly
determining = تعیین کننده
تعین بخش
determining: برابر فارسی " باز شناسی " "شناسگری " " باز تعریف کردن"
تعیین کردن
تعیین کننده ( صفت )
play a part determining
یک نقش تعیین کننده بازی می کند
deciding on
تعیین کننده، مهم، اساسی، نقش پرداز - مشخص کننده، معلوم کننده، تصمیم گیرنده
تعیین کننده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)